ویژه برنامه ای به مناسبت حماسه 19بهمن عاشورای مجاهدین از سیمای آرادی
این کلیپ در مورد زندانیان مجاهدی است که در زندان اوین بر سر پیکرهای شهیدان عاشورای مجاهدین اشرف و موسی و یارانشان برده شدند و سرود خوانان و باشعار مرگ برخمینی،درود بر رجوی تا پای جان بر آرمان آزادی و مجاهدین پای فشردند
تجدید عهد با حماسه سازان عاشورای مجاهدین
وقتی بچه ها از بالای سر پیکرهای شهیدان حماسه ساز 19بهمن برمیگشتند همه چیز فرق میکرد،دیگه هیچکدام آدمهای قبل نبودند.چهره ها همه مصمم،برا نگیخته بچه هائی که برای ادای احترام نرفته بودند را در آغوش میگرفتند و در گوششان زمزمه تجدید عهد میکردند
راز و رمز بدلیل فدائي بود که در بالاترین نقطه مشخصا از طرف رهبری پرداخته شده بود بدلیل این بود که بچه ها میرفتند پیکر سردارانی را در مقابل خودشون می دیدند که وفای به عهد کردند سردارانی که با همه چیزشون ایستادند و درس پایداری تا به آخر را دادند
در فردای حماسه 19بهمن دژخیم
متوهم از پیروزی بیش از150مجاهد اسیر در زندان اوین را بر بالای سر موسی و اشرف و یاران
شهیدشان می برد به خیال باطل شکستن روحیه آنان اما مجاهدین جان برکف با دیدن خون سرخی
که بر برفهای زمین اوین روان بود و چهره های بخون خفته اشرف و موسی و یارانشان در مقابل
آنان ادای احترام کرده سرود آزادی سر داده و با شعار مرگ برخمینی، درود بر رجوی بر
عزمشان تابه آخر پای فشردند.
فردای آن روز همه آنها به
جوخه تیرباران سپرده شدند. برخی از آنان پیکرشان در جوار پیکر موسی و اشرف و یارانشان
در یک گور جمعی در خاوران در محلی بی نام و نشان جای گرفت. اما حماسه آنها برای همیشه
تاریخ در قلب این خاک و تاریخ و نسل ها ماندگار شد.
زندگينامه صغري
بزرگان فرد
صغری 17ساله بود
که به کاروان شهیدان عاشورای مجاهدین پیوست
او بهمراه خانواده اش در
خانه های سازمانی پایگاه شکاری یک واقع در مهرآباد تهران زندگی میکرد و در مجتمع
آموزشی توحید در همین پایگاه درس میخواند. او پابپای خواهر و برادرانش در تظاهرات
ضدسلطنتی هنگامیکه فقط ۱۴سال داشت، شرکت میکرد و تا کلاس دوم دبیرستان رشته اقتصاد
تا سال۶۰ به تحصیل ادامه داد. صغری همواره از مواضع مجاهدین دفاع میکرد و تراکتهای
تبلیغاتی مجاهدین را در مدرسه توزیع میکرد. تا اینکه برادرش مجاهد قهرمان
رضابزرگان بعد از ۳۰خرداد. تحت پیگرد رژیم آخوندی قرار گرفت و مخفی شد. این امر باعث
ترک محل زندگی و آوارگی خانواده از جمله صغری شد که دیگر نمیتوانست در آن مدرسه
واقع در پایگاه نظامی ثبت نام کرده و به تحصیل ادامه دهد.
ولی آوارگی و محرومیت از
تحصیل خللی در عزم و اراده صغری ایجاد نکرد و او همپای خانواده شرایط سخت زندگی
مخفی را گذراند تا اینکه در تاریخ ۲۳آذر۶۰ بهمراه مادرش مجاهد شهید آراسته قلی وند
دستگیر و به ۲۰۹ اوین منتقل شد. مادرش در همان روزهای اول دستگیری توسط جلاد اوین
(لاجوردی) به شهادت رسید و صغری زیر شکنجه های وحشیانه پاسداران قرار گرفت. فک او
شکسته شد اما عزم آهنینش را هرگز نتوانستند بشکنند.
یکی از مجاهدین از
بندرسته در مورد او نوشته است: «در بهداری اوین با دختر کم سن و سالی به اسم صغری
مواجه شدم که صورتش کبود و فکش کج شده بود. او که به سختی حرف میزد گفت اگر هر
کدام از شما آزاد شدی پیغام مرا به برادر مسعود برسانید که بسیار شکنجه ام کرده
اند، ولي من لب باز نكرده
ام و هيچ اطلاعاتي به آنها نداده ام.»
از آخرین دیدار وی پدرش
در حالی صورت گرفت که صغری را روی صندلی چرخدار با صورتی کبود و چهره دفرمه در
حالیکه توسط ۴پاسدار محاصره شده بود، برای ملاقات با پدر آوردند. او حتی نمی توانست
حرف بزند تنها با یک لبخند سلام کرد این آخرین لبخندی بود که بر چهره اش و برای
پدرش بر لبانش نقش بست و این آخرین دیدار او بود.
دژخیمان که نتوانسته
بودند در بند۲۰۹ صغری نوجوان را زیر شکنجه های فراوان بشکنند و وادار به ندامت
کنند به خیال خامشان برای درهم شکستن او که سن کمی داشت در شبانگاه ۱۹بهمن ۶۰
بهمراه ۱۵۰نفر دیگر او را بر سر پیکر پاک شهدای عاشورای مجاهدین می برند آنها باشعارهای
(مرگ بر خمینی و زنده باد رجوی) دیوارهای اوین را به لرزه درآوردند و با خواندن
سرود آزادی تا پای جان بر آرمان آزادی ایستادگی کردند. فردای آن شب صغری نوجوان همراه۱۵۰نفر
از یاران مجاهدش به جوخه تیرباران سپرده شد.
پیوندها:
۱۷ ساله و دانش
آموزی که به کاروان شهیدان عاشورای مجاهدین پیوست
ژیلا در تهران بدنیا آمد از همان کودکی هوش و
استعدادش در میان هم سن وسالهایش خیلی بارز بود و یکی از بهترین دانش آموزان
دبیرستان البرز تهران بشمار میامد. سادگی
و طمأنینه و احساس مسؤولیت نسبت به دیگران از ویژگیهای برجسته ژیلا بود. به دلیل
همین ارزشهای انسانی اش بود که بسرعت مجاهدین را شناخت و جذب ایدئولوژی و آرمان
والای آنان شد و سال ۵۸ بود که ژیلای ۱۵ ساله تبدیل به یک میلیشیای فعال و بیتاب
ایثار گر برای خلقش شده بود در راه آزادی مردمش شب و روز نمی شناخت. اودر مهر ماه
سال ۶۰ در حالیکه ۱۷ سال بیشتر نداشت دستگیر و از همان ابتدا زیر شدیدترین شکنجه
ها قرار گرفت.
شیوه کابل زدن در زندان
این بود که هر دو پا را به تخت شکنجه می بستند و بعد به هر دو پا کابل میزدند اما
شکنجه گر به ژیلا گفته بود : ببین حاکم شرع بریده که تو را باید ۱۰۰ ضربه شلاق
بزنم. اما نگفته که چطوری بزنم بنابراین من اول یک پای تو را میبندم ۱۰۰ ضربه به
آن میزنم و بعد پای دیگرت را میبندم و سهمیه صد پای بعدی را هم میزنم اینطوری حکم
حاکم شرع هم اجرا میشود. ژیلا 17ساله همه این شکنجه ها را بی باک و بیم تحمل
کرد دزخیمان که فکر میکردند بخاطر سن کمش احتمال شکستن او بیش از سایر زندانیان
است وقتی در مقابل اینهمه شکنجه جائي نرسیدند در ۱۹ بهمن یعنی عاشورای مجاهدین او را بهمراه
150تن دیگر از مجاهدین اسیر بر سر پیکرهای پاک اشرف و موسی و یاران شهیدشان می
برند همراه ژیلا کبری اسدی هم راهی میشود آنها هم پرونده ای بودند.
لحظه ای که ژیلا از
بلندگو اسمش را شنید همه بچه ها را جمع کرد و به آنها گفت که این آخرین دیدار است
و بعد یک آواز ترکی را برای همه بچه ها خواند و نماز خواند سپس ساعت و انگشترش را
به یکی از مادران داد تا آنها را به مادرش برساند و به او بگوید پیامش را برساند که
ژیلا نمرده بلکه زنده و در لحظه لحظه زندگیها جاری است.
آنها رفتند و با ادای
احترام بر سر پیکرهای شهیدان حماسه 19بهمن سرود آزادی سر دادند و با شعار مرگ بر خمینی درود بر رجوی بر عهدشان تا پایان استوار ایستادند و روز بعد به جوخه تیرباران سپرده شدند.
در همان ایام بود که
روزی مادر ژیلا در مراسم تشییع جنازه یکی از بستگانش در بهشت زهرا شرکت کرده بود
که متوجه میشود در فاصله کوتاهی از مراسم، چند مرد با عجله در حال دفن جسدی هستند.
به یکی از همراهانش میگوید: ببین آن که آنجا دارند کسی را دفن میکنند اما چقدر بی
کس است، هیچ کس در مراسم دفن او شرکت نکرده است، بیا صواب دارد ما برویم برایش
فاتحه بخوانیم اما نفر همراه او قبول نمیکند و مادر ژیلا تا آخر که جنازه را آن سه
مرد دفن میکردند با چشم گریان به آن چشم دوخته بود و مدام میگفت که خدایا این
جنازه کدام مظلوم است که هیچ کس در مراسم دفن او شرکت نکرده است. درست در همان شب
لاجوردی جلاد به خانه آنها زنگ زده و خبر اعدام ژیلا را میدهد و از آنها میخواهد
که برای گرفتن وسایل و شماره قبر به زندان مراجعه کنند. بعد از دریافت شماره قبر ،
وقتی به محل مراجعه میکنند، مادر ژیلا متوجه میشود، آن فرد مظلوم که سه مرد آنچنان
هراسان جنازه اش را دفن میکردند و او برای مظلومیت او گریه میکرد دختر خودش ژیلا
بود. که شتابان میرفت که قافله شهدای ۱۹ بهمن بپیوندد.
متن آخرین ترانه ای که
بر لبهای ژیلای قهرمان به زبان ترکی جاری گشت:
شعر ترکی که ژیلا قبل از
اعدام برای همبندیهایش خواند در زیر آمده است.
اوجا داغلار باشيندا بير سوري جيران بيرسوري جيران آي
گولوم بير سوري جيران
جيرانين بالاسينا اولموشام حيران اولموشام حيران آي گولوم اولموشام حيران
آي گوله گوله يار گوله گوله گورولدوم من گولوم بير شيرين
ديله
من گورولدوم آي گوزل بير شيرين ديله
اوجا داغلار باشيندا جيران يول آچيپ جيران يول آچبپ آي
گولوم جيران يول آچيپ
جيرانين بالاسينا جلاد تير آتيپ جلاد تير آتيپ آي گولوم جلاد تير آتيپ
آي گوله گوله يار گوله گوله گورولدوم من گولوم بير شيرين
ديله من
من گورولدوم آي گوزل بير شيرين ديله
اوجا داغلار
باشيندا لاله گول آچيپ لاله گول آچيپ آي گوز ل لاله گول آچيپ
لالنين ريشه سينه قانلار تكولوپ قانلار توكولوپ آي گوزل قانلار توكولوپ
آي گوله گوله يار گوله گوله گودولدوم من گولوم بيرشيرين
ديله
ترجمه:
بر فراز قلل بلند، گلهٴ آهوان به اين سو و آن سو ميدوند
و من شیفته آهو بچه زیبائی
گشته ام
شيفته شيرين زباني های او شدهام كه مرا با خودمي برد
بر فراز قلل بلند آهوان
كوچك، راه خود را به سوي بيابانها گشودهاند
خود را به آن راه سپرده اند
در گوشه ای اما صيادي به آهوبچه تيرخورده ای پيروزمندانه
نگاه ميكند
اما من نميمانم من ميروم
من شيفته شيرين زباني او شده ام كه مرا با خود ميبرد
بر فراز قلل بلند لاله ها شكوفا
شدهاند
ريشههايشان از خونهاي سرخ و سوزان سيراب است
خون هزاران، به پاي اين لاله ها
ریخته است،
هزاران
اما من نمي مانم من ميروم
آخر من شيفته شيرين زباني او شده ام كه مرا باخود ميبرد.
مجاهد شهید بیژن کامیاب شریفی زندگی مبارزاتیش را از همان آغاز
انقلاب شروع کرد و از جمله جوانانی بود که در تظاهرات انقلاب شرکت فعال داشت. در تابستان
1359 به انجمن حنیف پیوست و در این ارتباط فعالیت هایش با سازمان را شروع کرد. او بخاطر
علاقهاش به مردم، در مدرسه و در بین بچههای محل و انجمن خیلی محبوب بود. بیژن مجاهدی
پرشور و پرنشاط بود. بعد از 30 خرداد 60 او مدت ها بصورت مخفی زندگی کرد . اما سرانجام
در دی ماه همان سال دستگیر شد و به زندان اوین منتقل گردید. بیژن قهرمان 18ساله
بود که در روز 20 بهمن به همراه بیش از 150 مجاهد گردن فراز دیگر، دربرابر پیکرهای
پاک اشرف و موسی ادای احترام کرد و سلام داد و سپس راهی جوخه تیرباران شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر