۱۳۹۴ دی ۸, سه‌شنبه

ایران-یادواره ای از مادرقهرمان سکینه محمدی اردحالی مادر ذاکری شیرزنی که دژخیمان خمینی را به‌زانو درآورد


ایران-یادواره ای از مادرقهرمان سکینه محمدی اردحالی مادر ذاکری شیرزنی که دژخیمان خمینی را به‌زانو درآورد

مادر ذاکری که بود؟
مجاهد شهید سکینه محمدی اردهالی (مادر ذاکری)، در سال1303 در اراک به دنیا آمد و پس از طی تحصیلات ابتدایی، علوم مذهبی را نزد پدرش آموخت. پدرش مدیر یک مجله مذهبی و اجتماعی به نام جمعه بود. او از این طریق با مشکلات مردم آشنا شد. مادر ذاکری از زنان آگاه و مؤمنی بود که سالهای متمادی جلسات مذهبی زنان را در تهران اداره می‌کرد. بنابراین نه تنها ساکنان منطقه خیابان گرگان و نظام‌آباد، بلکه در نقاط مختلف تهران، بسیاری «خانم محمدی» را می‌شناختند و به او اعتماد و اعتقاد داشتند.


مادر ذاکری قبل از پیوستن به مجاهدین
این آشناییها و دلسوزی او نسبت به مشکلات مردم و محبوبیت ویژه‌یی که کسب کرده بود، سبب شد که مردم محله‌های مختلف تهران علاوه بر این‌که مادر ذاکری را برای اداره جلسه‌های مذهبی و آموزش قرآن دعوت می‌کردند، از او برای حل مشکلاتشان نیز کمک می‌گرفتند. میزان اعتماد مردم به او به حدی بود که افراد خیر کمکهای مالی خود را به او اعطا می‌کردند و مادر ذاکری کمکها را در اختیار نیازمندان قرار می‌داد. خانه او در خیابان گرگان تهران محل مراجعه دردمندان و مستمندان بود که از نقاط مختلف تهران به آنجا روی می‌آوردند. به این ترتیب اگر ‌چه مادر ذاکری دارای 9‌فرزند بود، اما هرگز وظایف و مسئولیتهای اجتماعیش را رها نمی‌کرد.


مادر ذاکری سازمان مجاهدین خلق ایران را شناخت و به آن پیوست
ایمان مذهبی مادر وقتی به ثمر اجتماعیش بالغ شد که یکی از فرزندانش برادر مجاهد ابراهیم ذاکری ، به‌خاطر عضویت در مجاهدین به زندان افتاد و مادر از طریق او به‌تدریج در جریان اندیشه و آرمان مجاهدین قرار گرفت. مادر ذاکری از آن پس، چه در جلسه‌های مذهبی و چه در زندان قصر یا زندان اوین، در میان سایر خانواده‌های زندانیان به افشاگری علیه رژیم و زندانبانان می‌پرداخت. او با هوشیاری در رد و بدل کردن اخبار مقاومت به زندان با مسئولیت‌پذیری بسیار عمل می‌کرد. در همین دوران، یک بار رئیس زندان قصر تهدید کرد که او را به‌خاطر فعالیتهایش دستگیر خواهد کرد. به‌دنبال این تهدید، مادر ذاکری خودش به دفتر کار رئیس زندان قصر رفت و گفت: «مگر نگفته‌اید که می‌خواهید مرا بگیرید، آمده‌ام که دستگیرم کنید».


آزمایش بزرگ مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی
اما بزرگترین آزمایش مادر ذاکری پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی بود. آزمایشی که برای او با ویژگیهای یک زن مذهبی بسا دشوار می‌نمود. اما او به مدد خلوص و ایمان محکمش به آرمان مجاهدین، رو سفید و سر بلند از این آزمایش بیرون آمد، سردار قهرمان، مجاهد والامقام، ابراهیم ذاکری فرزند مادر ذاکری در این‌باره گفت: «مادر به‌خاطر شناخت و تجربه‌اش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام می‌زدند و رو‌در‌روی مجاهدین به ضدیت با آنان می‌پرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمی‌توانست باور کند که خمینی به‌عنوان یک مرجع تقلید هفتاد هشتاد ساله، این چنین قدرت‌پرست و شقاوت‌پیشه باشد. از همین رو مادر ذاکری با خمینی و ارتجاع به قاطع‌ترین صورت مرزبندی کرد. مادر می‌گفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم می‌آید در اواخر بهار1358 مادر در هر جا که حضور می‌یافت، سران رژیم را به‌طور علنی به باد نفرین می‌گرفت. حتی توصیه‌های من، که می‌خواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایده‌یی نداشت.


مادر ذاکری در فاز سیاسی
به راستی که آرمان مجاهدین در عمق جان مادر ذاکری جاری شده بود و هیچ چیز حتی مهر فرزند و علاقه و پیوند با نزدیکترین نزدیکانش نیز نمی‌توانست آن را تحت تأثیر قرار دهد. او هر عاملی را که در مقابل این آرمان قرار می‌گرفت، قاطعانه پس می‌زد. برادر مجاهد ابراهیم ذاکری در این مورد گفت:
«در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست: بخش شهرستان، بخش دانش‌آموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار رژیم بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخشهای سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آنها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق می‌دانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید».
مادر ذاکری آرمانش را بی‌محابا در همه جا تبلیغ می‌کرد، در جلسه‌های مذهبی، در کوچه و خیابان و در هرجا که فرصتی می‌یافت. علاوه بر این، او در همه فعالیتهای انجمن مادران مسلمان، که از سال 1358 تشکیل شده بود، با شور و علاقه تمام فعالیت می‌کرد. او همچنین در تجمعها و تحصنهای اعتراضی، نظیر اعتراض به دستگیری شهید سعادتی یا در تظاهرات و راهپیمایی علیه پدیده چماقداری با جان و دل فعالانه شرکت می‌کرد. به همین جهت نیز بارها مورد حمله و هجوم پاسدارها و اوباش چماقدار خمینی قرار گرفت. یک بار پاسداران و کمیته‌چیها به خانه مادر حمله کردند تا میلیشیاهای مستقر در آنجا را به همراه فرزندان مجاهدش دستگیر کنند، اما این شیر‌ زن قهرمان آن‌چنان در‌ برابر مزدوران ایستاد و خروشید که اهالی محل که از موضوع با خبر شده بودند به‌صورت یکپارچه در اطراف خانه اجتماع کردند و پاسداران را مجبور به عقب‌نشینی کردند. او پیش از 30خرداد 1360 نیز دست‌کم یک بار دستگیر شد و به مدت یک ماه در زندان، زیر فشارهای مختلف روحی و جسمی قرار گرفت تا شاید او را به دست‌کشیدن از آرمان مجاهدین وادار سازند، اما مادر از چنان موضع قاطع و با چنان اعتماد به نفسی با مزدوران برخورد می‌کرد که زندانبانان از روبه‌رو شدن با او وحشت داشتند.


علاقه مادر ذاکری به رهبر مقاومت برادر مسعود رجوی
مادر ذاکری، مسعود را از زندان می‌شناخت. از همان موقع که هر هفته پشت در زندان می‌آمد. مادر ذاکری همیشه مسعود را «برادر بزرگ» خطاب می‌کرد. خیلی مسعود را دوست داشت. این علاقه او به مسعود با گذشت زمان هر روز بیشتر می‌شد. در جریان کاندیداتوری مسعود، با همه وجودش به تبلیغ پرداخت. از همه می‌خواست که به مسعود رأی بدهند. به‌دلیل عشق و اعتمادش به مسعود بود که به‌رغم سن و سال و موقعیتش، خیلی راحت با انجمن مادران مسلمان همکاری می‌کرد. او با تواضع هر مسؤلیتی را که به او واگذار می‌شد، هم‌چون عاشقی پاکباز با تمامی ایمان و علاقه‌اش انجام می‌داد.


مادر ذاکری پیام‌آور شور و استقامت در زندان
مادر ذاکری 9‌ فرزند داشت، اما هنگامی‌که دریافت آخوندها در زیر پرده دین به حذف و کشتار فرزندان مجاهد و مبارز این مردم کمر بسته‌اند و استبداد و خودکامگی را فراتر از سلفشان، شاه، در میهن می‌گسترانند، پا به میدان گذاشت و با انتخاب راه مجاهدین، زندگی خود را وقف مبارزه با رژیم آخوندی کرد. پس از 30خرداد 1360 رژیم خمینی او را به همراه چندتن از فرزندان و همسرش دستگیر کرد و به زیر شدیدترین فشارها و شکنجه‌های روحی و جسمی کشاند تا به خیال خود، او را به ندامت و تسلیم وادار کند، اما مادر دژخیمان را تحقیر می‌کرد و نسبت به آنان فوق‌العاده بی‌اعتنا بود و حتی به سؤالهای آنها جواب نمی‌داد.‌
زندانیانی که مدتی با مادر ذاکری هم‌بند بوده‌اند با نقل نمونه‌های متعددی از مقاومتهای قهرمانانه مادر در برابر پاسداران و شکنجه‌گران گفته‌اند که مادر با مقاومت جانانه‌اش به سایر زندانیان «درس شور و استقامت» می‌داد.


شهادت مادر ذاکری، شیرزنی که دژخیمان خمینی را به زانو درآورد
دژخیمان خمینی در زندان علیه مادر ذاکری لئیمانه‌ترین شکنجه‌ها را به‌کار گرفتند، هیچ نشانی از ندامت و تسلیم در او ندیدند و سرانجام او را به جوخه تیرباران سپردند، گر چه آنان می‌دانستند که تیرباران یک زن سالخورده جز شکست تمام‌عیار ایدئولوژی خمینی در برابر اندیشه و آرمان سازمان مجاهدین خلق ایران معنایی ندارد. مادر ذاکری در آن لحظه هم که در برابر جوخه تیرباران قرار گرفت، دست دژخیمانی را که می‌خواستند چشمان او را ببندند با جسارت همیشگی خود پس زد و فریاد کشید «چشمانم را نبندید، می‌خواهم با چشمانم حقانیت مجاهدین را ببینم». به این ترتیب مادر ذاکری یک بار دیگر شکست ایدئولوژی خمینی در برابر آرمان مجاهدین را نشان داد. تیرباران جنایتکارانه این مجاهد قهرمان در نهم دیماه سال 1360، حتی کسانی را که هنوز نسبت به ماهیت خمینی و رژیم پلید او ابهام داشتند، به‌شدت تکان داد و موجی از نفرت در میان توده‌های مردم برانگیخت.
مجاهد والامقام ابراهیم ذاكری (كاك صالح) و فرزند دلیرش زهیر نیز دومین و سومین نسل در ادامة مادر پاكبازشان هستند كه به عهد خود با خدا و خلق وفا كردند. زهیر ذاكری از جمله قهرمانان شهید در حماسة 19 فروردین سال 1390 در اشرف بود.

حضور جانانه مادران سالخورده در صحنه نبرد
یکی از فرازهای افتخارآفرین مقاومت مردم و سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر رژیم آخوندی، حضور جانانه مادران سالخورده در صحنه نبرد و خلق حماسه‌های فراموش‌ناشدنی توسط آنان است. هم‌چنان که شکنجه و اعدام مادران یکی از ننگین‌ترین جنایتهای آخوندها و مایه لعن و نفرین ابدی برای ارتجاع به گور سپرده شده است. حماسه‌های شگفت‌انگیزی که بیانگر عمق اصالت عنصر مجاهد خلق است که توانسته است در هولناکترین شرایط آن‌چنان بذر آگاهی و ایمان انقلابی را در ضمیرها بپرورد که حتی مادران کهنسال که پاره‌یی چون مادر ذاکری، در 57سالگی، چه در متن مبارزه انقلابی مسلحانه و چه در زیر شکنجه دژخیمان خمینی و چه در برابر جوخه‌های اعدام، قهرمانانه بجنگند و مقاومت کنند و سرانجام نیز خون پاکشان را نثار راه آزادی و رهایی خلق نمایند.


سمبل زن انقلابی مجاهد خلق، مجاهد شهید اشرف رجوی، پیرامون این حماسه‌ها گفته بود:

«به راستی برای سازمان ما، مایه افتخار است که مربی نسلی بود که در آن زن قهرمان ایرانی به درجه‌یی از تکامل و رشد و آگاهی و ایمان ارتقا یافته که با درک تفاوت عظیم بین تفاله‌ها و پس‌مانده‌های قرون‌وسطایی که خمینی جلاد به نام اسلام و قرآن عرضه می‌دارد و اسلام انقلابی و توحید ناب، در مقابل او می‌ایستد و در این راه بار شکنجه و اسارت و شهادت را قهرمانانه می‌پذیرد».

۱۳۹۴ دی ۶, یکشنبه

ایران-یادواره قهرمان مقاومت در برابر دژخیمان شاه و شیخ معصومه شادمانی، مادرکبیری

ایران-یادواره قهرمان مقاومت در برابر دژخیمان شاه و شیخ معصومه شادمانی، مادرکبیری

پنجم دی ماه مصادف است با سالروز شهادت معصومه شادمانی ( مادر کبیری ) در سال 1360. مادری مجاهد که در مبارزه با شاه و شیخ همواره پیام‌آور شور و استقامت بود. معصومه شادمانی در 40سالگی با داشتن 5 فرزند مبارزه را انتخاب می‌کند
معصومه شادمانی در سال 1310 به دنیا آمد. او تا سن 40‌ سالگی با 5 فرزند به‌عنوان یک زن خانه‌دار به زندگی عادی مشغول بود. معصومه شادمانی در سال 1350 از طریق مجاهد شهید مصطفی جوان‌ خوشدل، از اقوامشان بود، با ایدئولوژی مجاهدین آشنا شد.
او پس از دریافت پیام رهایی‌بخش ایدئولوژی توحیدی سازمان مجاهدین خلق ایران با فداکاری و قاطعیت تحسین برانگیزی پا در مسیری نهاد که در ظاهر جز شکنجه و زندان و از دست دادن تنی چند از جگر گوشگانش نصیبی برایش نداشت اما بعدها خود نیز به برگ زرینی از تاریخچه آن تبدیل شد. حماسه‌یی شگفت‌انگیز که بیانگر عمق اصالت عنصر مجاهد خلق است. معصومه شادمانی (مادر کبیری) در زمان شاه از حامیان جدی مجاهدین بود و در این مسیر دست از همه چیز خود شست و تمامی امکاناتش را به خدمت مبارزه‌یی که برگزیده بود گرفت.


خانه معصومه شادمانی محل اختفای مجاهد قهرمان محمود شامخی، از کادرهای ورزیده و سابقه‌دار مجاهدین بود. محمود بعد از ضربه 1350 از فلسطین به داخل آمده و در کار سازماندهی مجدد سازمان بود. مادر کبیری به اتفاق فرزندان خود به‌صورتی فعال در خدمت جنبش مسلحانه بود.
معصومه شادمانی با جسارتی انقلابی در عرصه‌های مختلف همزمان چندین مأموریت سازمانی را پیش می‌برد. از یک سو در کار سازماندهی خانواده‌ها و مادران زندانیان سیاسی بود، از سوی دیگر در کار فعال کردن اعتراضات اجتماعی به نفع زندانیان سیاسی بود. او یکی از سازماندهندگان تظاهرات در قم در صحن حرم حضرت معصومه بود. در این تظاهرات معصومه شادمانی با طراحی هوشیارانه‌اش توانست ضمن اجرای موفق تظاهرات همه مادران شرکت کننده را از چنگ مأموران ساواک فراری دهد.
معصومه شادمانی همزمان حمایت و پشتیبانی از تیمهای عملیاتی را نیز به عهده داشت. او در وصل ارتباط اعضای سازمان با رهبری آن در در داخل زندان نیز فعال بود.
معصومه شادمانی در سال 1353 حین تردد در یک مأموریت سازمانی، زمانی که مشغول نقل و انتقال یک چمدان اسلحه و مهمات تیمهای عملیاتی مجاهدین بود دستگیر شد و بلافاصله تحت وحشیانه‌ترین شکنجه‌های ساواک قرار گرفت. دژخیمان می‌دانستند که معصومه شادمانی اخبار زندان را به بیرون منتقل می‌کرده و دنبال اطلاعات او بودند. اما سینه راز دار این مادر قهرمان، در برابر شکنجه‌های قرون‌ وسطایی ساواک شاه، گشوده نشد. و اسرار مبارزات خلقش را حفظ کرد. از همین رو در بیدادگاه شاه، اول به اعدام محکوم شد، ولی این حکم در بیدادگاه دوم به حبس ابد تقلیل یافت.


معصومه شادمانی قهرمان مقاومت در زندان شاه
مزدوران ساواک معصومه شادمانی را پس از دستگیری به زیر شدیدترین شکنجه‌های رذیلانه بردند. اما مقاومت قهرمانانه معصومه شادمانی بر تمامی رذالتها و سفاکیهای مزدوران ساواک پیروز شد و او با سرفرازی دوران شکنجه و بازجویی را پشت سر گذاشت. به هرحال مادر مجاهد معصومه شادمانی پس از پشت سرگذاشتن یک دوره سخت شکنجه به زندان قصر منتقل شد و مدت 5سال را در آنجا به‌سر برد. دوران زندان سرفصل دیگری بود تا معصومه شادمانی (مادرکبیری) با آزمایشهای دشوارتری رو‌به‌رو شود. فتنه جریان اپورتونیستی در سال 1354 که سازمان پیشتاز مبارزه مسلحانه، یعنی مجاهدین خلق را متلاشی کرد و زمینه را برای روی کارآمدن دجالی چون خمینی فراهم نمود یکی از این آزمایشهای دشوار بود. اما معصومه شادمانی در پیمودن راهی که برگزیده بود تردیدی به خود راه نداد و همواره بر استواری خود افزود. عاقبت در زمستان سال1357 پس از تحمل چهار سال و شش ماه زندان و شکنجه مادر کبیری از جمله آخرین دسته زندانیان سیاسی بود که به همت خلق قهرمان ایران دروازه زندانها به رویشان گشوده شد و به میان مردم بازگشت.


ارزش ایستادگی معصومه شادمانی در زمان شاه
درک ارزش کاری که مادر کبیری در آن زمان انجام داد در آن موقع جز برای معدودی فرزندان مجاهدش که از نزدیک با او در ارتباط بودند مقدور نبود. زیرا در آن شرایط سرکوب و اختناق دیکتاتوری سلطنتی به میدان کشیدن زن مجاهد خلق به مبارزه‌یی خونین و دشوار، آن هم با داشتن 5 فرزند، نه معمول زمانه بود و نه بسیاری از اذهان ساده توان هضمش را داشت. اما مادر قهرمان مجاهد خلق در چنان شرایط دشوار، نقشی پیشتاز ایفا کرد و بذر آگاهی انقلابی و ایمان به رهایی را در ضمیر توده‌های مردم افشاند. چیزی که ثمرش را در سالهای بعد در شرکت پرشور و فعال میلیونی زنان میهنمان در انقلاب ضدسلطنتی خود داد و ریشه استبدادی دیرینه را از بنیان برکند.


معصومه شادمانی پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی
معصومه شادمانی بلافاصله پس از آزادی از زندان مبارزات سیاسی خود را از سر گرفت و این بار با تجربه‌یی پربارتر و درکی بسیار عمیق‌تر از گذشته به پیمودن راه فرزندان مجاهد خود ادامه داد. او بی‌درنگ به‌صورت حرفه‌یی مبارزه علیه دیو ارتجاع، که با فرصت‌طلبی و دجالیت، رهبری مبارزات مردمی را دزدیده بود، آغاز کرد. معصومه شادمانی علاوه بر آن که خودش تمام وقت در انجمنها و ستادهای متعلق به سازمان مشغول مبارزه بود، خانه‌اش را نیز به‌عنوان یکی از پایگاههای مخفی برای پیشبرد امر مبارزه با آخوندها در اختیار سازمان قرار داده بود. خانه او محل انتشار نشریه مجاهد بود که در آن زمان به‌صورتی مخفی منتشر می‌شد.


خاطره‌یی از مبارزه پر شور معصومه شادمانی
یکی از برادران مجاهد که در دوره چاپ مخفی نشریه مجاهد از نزدیک با مادر کبیری ارتباط داشته خاطره‌یی نقل می‌کند که گویای روحیه تهاجمی و پر شور اوست: «ما مجبور بودیم نشریه مجاهد را در محل امنی تحریر و صفحه‌بندی و آماده چاپ کنیم. برای این کار چند پایگاه در نظر گرفته شد که مقر اصلیمان خانه «مادر کبیری» در خیابان مبارزان بود. ناشناخته ماندن این خانه برایمان بسیار مهم بود. اما به علت ترددهای ناگزیری که داشتیم عاقبت این پایگاه مورد شک واقع شد و یک روز پاسداران کمیته مرکزی به آن حمله کردند. ما برای از بین نرفتن اموال و دستگاههایی که با هزار دردسر تهیه کرده بودیم مجبور به مقاومت بودیم. در این میان مادر کبیری مثل شیر می‌غرید و یک لحظه آرام و قرار نداشت. او آن چنان به مزدوران کمیته‌چی حمله می‌کرد که آنان کاملاً در لاک دفاعی فرو رفته بودند. مادر کبیری برای جمعیت انبوهی از اهالی محل که در حمایت از ما جمع شده بودند، سخنرانی کرد و آن‌چنان آبرویی از مزدوران برد که حمله آنان تبدیل به یک افشاگری بزرگ سیاسی شد. در پرتو افشاگریهای مادر کبیری بود که ما نیز موفق شدیم با استفاده از فرصت، دستگاههای چاپ نشریه را از معرکه خارج کنیم. پس از آن نیز معصومه شادمانی با شجاعت غیرقابل وصفی به کمیته مرکزی رفت و با فرمانده آنجا به نام عزت شاهی ـ با نام مستعار مطهری ـ که از زمان شاه او را می‌شناخت برخورد کرد. برخورد مادر کبیری طوری بود که فردایش مجبور شدند کلیه اموالی را هم که به غارت برده بودند برگردانند».
معصومه شادمانی کاندید اولین دوره انتخابات مجلس شورای ملی
به این ترتیب معصومه شادمانی قهرمان به‌مثابه یک مجاهد پیشتاز و شکافنده در تمام دوران مبارزه سیاسی با ارتجاع در تلاش و تکاپو بود. به یمن فعالیتهای معصومه شادمانی بود که بسیاری مادران دیگر در انجمن مادران مسلمان سازماندهی شدند و در مبارزه با ارتجاع راههای بس دشواری را پیمودند. معصومه شادمانی به علت شناخته‌شدگی و محبوبیتی که در میان مردم داشت در اولین دوره انتخابات مجلس شورای ملی به‌عنوان یکی از کاندیداهای مجاهدین معرفی شد.


پس از آغاز مبارزه مسلحانه در 30خرداد 1360
پس از آغاز مبارزه مسلحانه در 30خرداد 1360، مادر کبیری با رشادت و قاطعیت تمام در صحنه مقدم نبرد حضور یافت. او با شوری انقلابی در مأموریتهای سازمانی شرکت می‌کرد. عاقبت در جریان یکی از همین مأموریتها بود دستگیر و به شکنجه‌گاه اوین منتقل شد. لاجوردی جلاد که مادر را به خوبی می‌شناخت و از مواضع قاطع او علیه ارتجاع خبر داشت کینه عمیقی از او به دل داشت. به همین دلیل با شقاوت و رذالت بی‌مانندی به شکنجه معصومه شادمانی پرداخت. کسانی که در زندان با معصومه شادمانی بوده‌اند از مقاومتهای حماسی او خاطره‌ها دارند. یکی از آنها نوشته است: «شدت شکنجه‌ها به حدی بود که بر اثر شلاقها گوشت و پوست هر دو پای مادر معصومه شادمانی از ساق به پایین ریخته بود و استخوانهای کف پایش دیده می‌شد. او به حدی لاغر شده بود که عینک او بر صورتش قرار نمی‌گرفت». اما معصومه شادمانی قهرمان با همان شجاعت و قاطعیت همیشگی خود تمامی شکنجه‌ها را تحمل کرد. هم‌چنان که در ادامه همین گزارش آمده است: «معصومه شادمانی در هر جا که فرصتی به دست می‌آورد، سایرین را به مقاومت تشویق می‌کرد. او بارها فریاد برآورده بود: ”بچه‌ها مقاومت کنید. پیروزی از آن ما و مردم است. خمینی رفتنی است“ ».


شهادت مادر کبیری
سرانجام مجاهد خلق معصومه شادمانی (مادر کبیری) را در روز پنجم دیماه 1360، به میدان تیر بردند. به این ترتیب در سن 50‌ سالگی، خود نمونه‌یی از مقاومت سترگ زنان مجاهد خلق در‌ برابر دیکتاتوری ضدبشری حاکم و برگی زرین از تاریخچه سراسر رزم و فدای مجاهدین گردید.
در برخی گزارشها آمده است که لاجوردی سردژخیم پلید که خود زمینه‌ساز و شکنجه‌گر مادر شادمانی بود در ساعت تیرباران نیز حضور داشت و تیر خلاص را خود به او زده است. شبی که معصومه شادمانی (مادر کبیری) و شکرالله پاک‌نژاد را اعدام می‌کردند، بچه‌ها از لای پنجره طبقه سوم زندانی که به آن آموزشگاه می‌گفتند، دیده بودند که لاجوردی تیر خلاص را به هر دوی آنها زده است.

حضور افتخار آفرین مادران در صحنه‌های نبرد با شاه و شیخ
یکی از فرازهای افتخارآفرین مقاومت مردم و سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر رژیم آخوندی، حضور جانانه مادران سالخورده در صحنه نبرد و خلق حماسه‌های فراموش‌ناشدنی توسط آنان است. هم‌چنان‌که شکنجه و اعدام مادران یکی از ننگین‌ترین جنایتهای آخوندها و مایه لعن و نفرین ابدی برای ارتجاع به گور سپرده شده است. حماسه‌های شگفت‌انگیزی که بیانگر عمق اصالت عنصر مجاهد خلق است که توانسته است در هولناکترین شرایط آن‌چنان بذر آگاهی و ایمان انقلابی را در ضمیرها بپرورد که حتی مادران کهنسال که پاره‌یی چون مادر ذاکری در 70سالگی و مادر کبیری، چه در متن مبارزه انقلابی مسلحانه و چه در زیر شکنجه دژخیمان خمینی و چه در برابر جوخه‌های اعدام، قهرمانانه بجنگند و مقاومت کنند و سرانجام نیز خون پاکشان را نثار راه آزادی و رهایی خلق نمایند.
سمبل زن انقلابی مجاهد خلق، مجاهد شهید اشرف رجوی، پیرامون این حماسه‌ها گفته بود:
«به راستی برای سازمان ما، مایه افتخار است که مربی نسلی بود که در آن زن قهرمان ایرانی به درجه‌یی از تکامل و رشد و آگاهی و ایمان ارتقا یافته که با درک تفاوت عظیم بین تفاله‌ها و پس‌مانده‌های قرون‌وسطایی که خمینی جلاد به نام اسلام و قرآن عرضه می‌دارد و اسلام انقلابی و توحید ناب، در مقابل او می‌ایستد و در این راه بار شکنجه و اسارت و شهادت را قهرمانانه می‌پذیرد»

فرازي از زندگي قهرمانانه و پرشور مادر مجاهد معصومه شادماني ,مادر كبيري ,كه پاي از حلقه زنجير شاه بيرون نياوردهدر زنجير آخوندهاي جنايتكار خون پاك بر تخت شكنجه وبر صورت جلاد زد

۱۳۹۴ آذر ۲۵, چهارشنبه

ابران-یادواره شهیدان مجاهد خانواده ادب آواز

ابران-یادواره شهیدان مجاهد خانواده ادب آواز


20آذر هم زمان با سی وچهارمین سالگرد شهادت گوهر ادب آواز یادی میکنیم از او و 4شهید دیگر این خانواده قهرمان پرور

كساني كه با فداي همه چيز خود براي ديگران درسهايي جاودانه به بشريت مي دهند و اجازه نمي دهند ارزش هاي انساني در تيره ترين ادوار تاريخ به فراموشي سپرده شوند.
گوهر ادب آواز نيز از جمله ي همين نام هاست.
او در سال 1339، در جهرم بدنيا آمد ، دوران كودكي و نوجواني اش را در همين شهر گذراند. در جريان خيزشهاي مردم عليه شاه مثل بسياري از جوانهاي انقلابي، در تظاهرات و درگيريهاي مردم با حكومت نظامي شاه، فعالانه شركت داشت. از اواسط سال 58 فعاليتهايش را با پيوستن به سازمان مجاهدين خلق ايران شروع كرد. در سال شصت وقتي كه خميني امكان فعاليت علني ر ا از ميان برد و به قتل و كشتار جوانان ايران پرداخت، اون نيز با ديگر همرزمانش به تيم عملياتي مجاهدين در شيراز پيوست.
يكي از مهره هاي جنايتكار رژيم كه روزانه در ريختن خون بي گناهان در شيراز و ديگر نقاط ايران دست داشت و مسئول بسياري از اعدام ها و شكنجه ها در آن ايام به شمار ميرفت ،آخوند فوق العاده مرتجع و فاسدي به نام دستغيب بود. نامي كه براي بسياري از ايرانيان با رساله ها و كتابهاي مستهجن و اعمال جنايتكارانه اش شناخته ميشود، تنها بخشي از كارنامه ي او به شرح زير است:
– مسئول جنايتهاي بيشمار در مورد زندانيان مجاهد و مبارز
– مسئول سركوب و كشتار وحشيانه هموطنان جنگ زده و بي خانمان در شيراز
– صادر كننده حكم شنيع ترين تجاوزها، شكنجه ها و مثله كردن فرزندان مجاهد و مبارز مردم فارس به دستور مستقيم خميني جلاد
– مسئول سركوب وحشيانه جنگ زدگان معترض در صحن حرم شاهچراغ
آري سرانجام بيستم آذر سال 1360 اين شيرزن مجاهد گوهر ادبآواز بود كه در يك عمليات بسيار متهورانه، آخوند جنايتكار عبدالحسين دستغيب را به سزاي جناياتش رسانده و خود نيز در اين عمليات به شهادت رسيد.
گوهر در خاطرات همرزمان مجاهدش جايگاه ويژه يي دارد. شهيد فاطمه افراسيابي كه هم تيم مجاهد قهرمان گوهر ادب آواز بود درمورد وي گفته است :
”روز قبل از عمليات بارها از او شنيدم كه از خواهران وبرادران شهيدمان اسم ميبرد كه با سفارشهاي خاص دستغيب تيرباران شده بودند. از جنگ زده ها و محرومان و خانه به دوش هايي ياد ميكرد كه براي كمك به آنها و رساندن پيام سازمان به نزدشان رفته بود، زنان و دختران جنگ زده و آواره و بي پناهي كه از رذالتهاي پاسداران خميني و عوامل مستقيم دستغيب نزدش شكوهها كرده بودند، گوهر با متانت و وقار خاصي ميخنديد و ميگفت: ميخواهم مردم شيراز را غرق شادي كنم، فردا كه تو لبخند را بر لبان آنها ببيني من به آرزويم رسيده ام.در مرداد ماه67، عصمت، فاطمه و حسین ادب‌آواز در همین جریان قتل‌عام در زندان شیراز به استقبال جوخه اعدام رفتند و به خواهر قهرمانشان، شهید مقدس گوهر ادب‌آواز پیوستند.
تنها بازمانده این شهیدان تا 11 اردیبهشت 94 مادر قهرمانشان مادر احترام پارسایی بود
خانه آنها در جهرم از سال 58 يكي ازكانونهاي مبارزه عليه سارقان انقلاب و استبداد مذهبي حاكم براي همه فرزندان مجاهدش بود و از همين رو در همان دوران مبارزات سياسي چماقداران خميني و پاسداران جهل و جنايت، با رفتاري ضد بشري، دو بار خانه اش را به آتش كشيدند.
سه فرزندان مادر عصمت فاطمه وحسین در سال 63 هنگام خروج از ایران دستگیر و تا دو سال مادر از آنها هیچ خبری نداشت به مادر میگفتند بچه هایت کشته شدند. در اوایل سال 67 مادر خبر از زندان گرفت وبه ملاقات آنها رفت و  این آخرین دیدارش بود آنها در قتل عامهای سال 67 سربدار شدند . مادر در این دوران در خانه مشغول گل کاری بود . از او پرسیدند . چقدر گل دان داری گفت بچه های من سنگ مزار ونام ونشانی ندارند . وبسیاری از جوانان مثل بچه های من هستند . من بنام همه انها گل دان درست میکنم و برایشان الله اکبر میگویم بچه های من بهترین زندگی ومحبت خانه وخانواده را ترک کردند من فرزندانم می شناختم آنها یقین انتخاب درستی کرده اند . مرگ بر خامنه ایی لعنت بر خمینی مادران وپدران در گوشه وکنار ایران زمین با یاد ونام فرزندانشان بر خمینی این ولایت شیطان لعنت می فرستند . و به دعا گویی برای حقانیت راه رهبری مجاهدین بودند . سرانجام مادر در تاریخ 11 اردیبهشت سال 94بسوی فرزندانش پرکشید







۱۳۹۴ آذر ۲۳, دوشنبه

ایران-سی وششمین سالگرد شهادت مادر آراسته قلی وند یادواره قهرمانان خانواده مجاهد پرور بزرگانفرد

ایران-یادواره  مجاهدین شهید خانواده بزرگانفرد همزمان با سی وچهارمین سالگرد شهادت مادر آراسته یادمیکنیم از۴ شهید قهرمان این خانواده


یکی از بي شمارجنايتهای لاجوردي سردژخيم ، شكنجه و اعدام  مادران سالخوردهٌ بود.
مجاهد شهيد آراسته قلي وند بود كه با مقاومتي ستايش انگيز، سرجلاد خميني را دربرابر اراده و ايمان پولادين خود به زانو درآوردو ازجمله این مادران قهرمان است که همزمان با سی وچهارمین سالگرد شهادتش یادش را گرامی میداریم
 مادرآراسته قلي وند در سال 1304 در يكي از روستاهاي آذربايجان بدنيا آمد و در همانجا به مكتب رفت و درس خواند . هنوز 6سال بيشتر نداشت كه پدرش رو از دست داد و در 14سالگي بعد از در گذشت مادرش سرپرست 4 برادرش شد. زندگي سخت در روستا و دست و پنجه نرم كردن با مشگلات زندگي از او زني با اراده و مستحكم ساخت . بعد از ازدواج او راهي تهران شد وچون همسرش بيمار بود با كار شبانه روزي در خانه و بيرون خانه ادارهٌ زندگي را بعهده داشت  با اینهمه ذره ای از تربیت فرزندانش فروگذار نکرد.
 این بود که او شش فررند مجاهد پرورش داد كه سه تن از آنها تا آخرين نفس دست از مبارزه با خمینی جلاد برنداشتند و در این مسیر سرفرازانه به شهادت رسیدند.
 مادرآراسته پس از پيروزي قيام ضد سلطنتي از طريق فرزندان مجاهدش با عقايد و آرمانهاي مجاهدين آشنا شد. ازهمان شروع فعاليتش سر از پا نميشناخت به مجاهدين وبخصوص برادر مجاهد مسعودرجوي عشق مي‌ورزيد. مادر، عليرغم سن زياد و بيماري‌ همچون يك ميليشياي جوان در دكه هاي تبليغي فروش کتاب و نشریه مجاهد شرکت میکرد و فعالانه از مواضع مجاهدين و در برابر حملات پاسداران و چماقداران خميني مقاومت ميكرد.
از خرداد ماه سال 1360 با آغاز مقاومت مسلحانه عليه رژيم خميني مادر مجاهد آراسته قلي وند دليرانه حضور در جبهه مقدم نبرد مسلحانه و استقرار در پايگاههاي سازمان را برگزيد .
در روز 23آذر سال1360 مادر به همراه دختر كوچكش صغري در يكي از پايگاههاي مقاومت در خيابان وصال شيرازي در تهران دستگير شد. و بعد از سه روز به زندان اوين منتقل گرديد. لاجوردي دژخيم  شخصاٌ او را به زير شكنجه برد. اما بعد از اینکه با پایداری و مقاومت ستایش برانگیز مادر روبرو شد چهار روز بعد او را در روز 27آذر به جوخه تیرباران سپرد.
اینچنین بود که مادرقهرمان آراستهٌ قلي‌وند با ايستادگي دربرابر سرجلاد خميني قهرمانانه ازمرگ سرخ استقبال كردو ستاره اي شد در خشان در كهكشان شهداي مجاهد خلق از اسطوره هاي مقاومت .
دومین شهید این خانواده قهرمان صغری ميليشياي خونين بال آخرين فرزند خانواده بزرگانفرد بود كه به تازگي 17سالگي خود را جشن گرفته بود وبعد از بازداشت به در بند 209 وزیر شکنجه های وحشیانه قرار گرفت يكبار که با پدرش ملاقات داشت و پدرش تعریف کرد که او با صورتي كبود و فك شكسته روي صندلي چرخدار به ديدارش آمده بود و حتي نميتوانست حرف بزند.
او به خواهران زنداني در بهداري اوين گفته بود: «اگر از زندان آزاد شديد به برادر مسعود بگوييد كه اگر چه شكنجههاي زيادي شدم ولي من مقاومت كردم و هيچ اطلاعاتي به دژخيمان شكنجه گر ندادم.»
 آخرین حماسه ای که میلیشیای جوان صغري بزرگانفرد  آفرید پایداری و گرامی داشت سردار موسی و اشرف و شهیدان عاشورای 19بهمن 60 بود .
دژخیمان برای درهم شکستن او که گمان میکردند بدلیل سن کمش با دیدن پیکرهای این قهرمانان فرو خواهد شکست او را بالای سر پيكر  این شهداي قهرمان می برند ولي او بهمراه سایر مجاهدینی که آنجا حضور داشتند  با سردادن شعار «مرگ بر خميني ـ درود بر رجوي» این طرح کثیف را به شکست کشاندند و ناقوس سرنگوني خميني را بصدا درآوردند این بود که  او را همراه  با ساير مجاهدین در تاريخ 21بهمن1360 تيرباران کردند به این ترتیب او نیز در زمره شهیدان عاشورای مجاهدین قرار گرفت. وپيكر ش نیز همراه با پيكر شهداي عاشوراي مجاهدين در يك گور جمعي بخاك سپرده شد در مزاری که هیچ نام ونشانی از آن بجای نیست در خاک خاوران.
صغري همواره  شعر ی را که مجاهد شهيد فاطمه اميني گفته بود ميخواند:
بزن جلاد آبم كن  بزن بزدا گناهانم …
هنگام تحویلدهی وسايل پدرش پدر را  كه به اعدام دختر نوجوانش که حتی به سن قانونی هم نرسیده بود  اعتراض کرده بود مورد مورد ضرب و شتم  قرارمیدهند و در همين حال او را به بيرون زندان پرتاب ميكنند.
از همانجا او را به بيمارستان می برندو سفری بی بازگشت او بعد از چند در اثر این ضربات و فشار ناشی از شنیدن خبر اعدام دختر نوجوانش  سکته قلبی میکند و در بیمارستان فوت میکند و به همسر و دختر شهیدش می پیوندد.
سومین شهید این خانواده قهرمان  رضا بود. وي از پرسنل نيروي هوايي بود .رضا در انقلاب ضدسلطنتي شركت فعال داشت و در درگيري بين گارد شاهنشاهي و پرسنل قصرفيروزه كه منجر به پيروزي انقلاب شد نقش موثري ايفا كرده بود.
او در رشته الكترونيك در آمريكا تحصيل كرده و به ايران بازگشته بود، استاديار دانشكده نيروي هوايي در پايگاه يكم شكاري و محبوب پرسنل مردمي نيروي هوايي بود و بعد از انقلاب ضدسلطنتي بعنوان نماينده همافران در شوراي نيروي هوايي انتخاب شده بود. در همین زمان بود که او به مجاهدين پيوست و فعالیت حرفه ای خود را بعنوان پرسنل نیروی هوائي هوادار سازمان مجاهدین شروع کرد.
بهمین دلیل هم مورد بغض و كين ايادي سياسي ـ عقيدتي نيروي هوايي بود، نام او در ليست سياه هم در زمان  شاه و هم دوران خميني قرار داشت. او در پرواز بزرگ رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی از تهران به پاريس نقش فعالي داشت. از این رو دژخیمان به او حكم غيابي اعدام داده بودند وحتی براي دستگيريش جايزه تعيين كرده بود. او چند بار توسط نيروهاي مزدور نيروي هوايي و نيروهاي عقيدتي ـ سياسي نيروي هوايي دستگير شد. ولي بدليل ورزيدگي و هشياري بالا توانست از چنگ مزدوران فرار كند. نهایتاٌ درتاریخ 24تير1361 در درگيري يكي از خيابانهاي تهران به شهادت رسيد و داغ زندان و شکنجه کردنش را به دل دژخیمان باقی گذاشت.
آخرین شهید این خانواده از سربداران 67 است:
مجاهد شهيد غلامرضا بزرگانفرد:
اودر 13آبان59 در حال فروش نشريه مجاهد، دستگير شد. او بيشتر زمان زندان را در سلول انفرادي بسر برد.
تا چهارماه اول دستگیری، حتي اسم خود را به بازجوي زندان نداده بود و خانوادهاش از او بيخبر بودند.
بعدها كه مادرش او را در زندان اوين ملاقات كرد، تعریف کرده بود كه غلامرضا بشدت شكنجه شده بود.
يكبار كچويي جلاد برای شکنجه مادر آراسته  به او گفته بود: «غلامرضا را بجرم سرموضع بودن و راه انداختن تشكيلات دوباره محاكمه كرديم و 100سال  حكم داديم» مادر به كچويي  میخندد. لاجوردي جلاد كه در صحنه بود با عصبانيت از مادر پرسيد به چه ميخندي؟ مادر با خونسردی و  استواری جواب میدهد به شما ميخندم كه فكر ميكنيد 100سال حكومت خواهيد كرد و اين زندانيان در اسارت شما خواهند بود.
حكم زندان او 6ماه  بود. آزادی  او را  مشروط به این کرده  بودند که يك جمله بنويسد بعد از آزادي با سازمان مجاهدين خلق ايران فعاليت نخواهد كرد. ولي غلامرضا هرگز زير بار دادن چنين تعهدي به رژيم ضدبشري خميني نرفت و اگر چه ميبايد در ارديبهشت سال60 از زندان آزاد ميشد ولي بخاطر ايستادگي و سازش ناپذيريش او را بعنوان «مليكشهاي سال59» تا سال 67 در زندان نگهداشتند و در آخر نيز بدليل سرِ موضع بودن و مقاوم بودن در مرداد1367 به دار ش آويختند.

برادر ش خبر شهادت او اینطور میگوید:
 از عيد1367 به بعد ملاقاتها را منتفي كرده بودند و ما هيچ خبري از غلامرضا نداشتيم. من يك روز تصميم گرفتم كه هر طور شده خبري از او بگيرم. كه به زندان گوهردشت رفتم. و گفتم تا برادرم را به من نشان ندهيد من از اينجا نخواهم رفت. بعد از گذشت ساعتي، يك نفر با يك كيسه زباله سراغم آمد و گفت بيا اين وسايل غلامرضاست كه او را كشتيم. تنها وسایل او فقط يك ساعت مچي و يك پيراهن بود در کیسه بود.
تنها دست خط بجای مانده از او مربوط به نامه ای است که در اسفند سال1366 از زندان به بیرون وبرای خواهرش كه آنزمان در قرارگاه اشرف بود فرستاده بود.
در این نامه بخوبی و چند جمله کوتاه او درك عميقش از انقلاب ايدئولوژيك و پیوندش با راهبران عقیدتیش را بیان کرده و در دل تاریخ به ثبت داد:
 او نوشته بود: «هر روز به تو و جايي كه درآن هستي فكر ميكنم و منتظر ميلاد خجسته مسعود هستم. و هر بار كه ترا بخاطرميآورم، عطر گل مريم به مشامم ميرسد و تنها با اين ياد نفس ميكشم».


۱۳۹۴ آذر ۲۱, شنبه

ایران- یادواره شهیدان خرمدره، پروین کریمخانی - زهره یوسفی - مریم همدانی - کریم طاهری - یحیی مرسلی و حسن احمد خانی

ایران-همزمان باسی وچهارمین سالروز شهادتشان یادواره شهیدان خرمدره، پروین کریمخانی - زهره یوسفی - مریم همدانی - کریم طاهری - یحیی مرسلی و حسن احمد خانی

نامت پرنده اي ست که يک روز
از آشيانه سوخته ي خون ريخته
پرواز مي کند
پر مي کشد بسوي افق هاي تابناک
پر مي کشد به جنگل
پر مي کشد به دشت
پر مي کشد بشانه ي صبحي گسسته بال
صبحي شکسته باسم آتشگون
در حلق شب

هراّي بازگشت


یاد جمعی از شهدای مجاهد خلق که در چنین روزی 20 اذر 1360 در زنجان تیر باران شدند را گرامی میداریم و با انها عهد میبندیم که تا به اخر تحقق ازادی در ایران است را دنبال کنیم
 از جمله مجاهدین شهید سرفرازان پروین کریمخانی - زهره یوسفی - مریم همدانی - کریم طاهری - یحیی مرسلی و حسن احمد خانی .

مجاهد شهید پروین کریمخانی و جمعی از خواهران مجاهد در تظاهرات مادران در 7 اردیبهشت 1360 در زنجان دستگیر شدند و در 20 اذر 1360 تیرباران شدند .

مجاهد شهید کریم طاهری از خاک خوبان خرمدره . تیرباران/8/20 1360 زنجان.
کریم نوجوانی بود که با ارمانهای سازمان از همان دوران تظاهرات های ضد دیکتاتوری سلطنتی اشنا بود و در تضاهراتها فعالانه شرکت میکرد . بعد از سرنگونی دیکتاتوری سلطنتی در تشکیلات سازمان در شهر مجاهد پرور خرمدره فعالیت خودش را به طور فعال ادامه داد و به یک مجاهد تمام وقت حرفه ای تبدیل شد . او در بخش دانش اموزی در بخش وتوزیع نشریه مجاهد نقش فعالی ایفا میکرد . در حدی که امار نشریه مجاهد در هر شماره به 500 عدد هم رسیده بود . او در سایر فعالیت های تبلیغاتی افشاگرانه فعال بود. عشق و ایمان او به سازمان بخصوص به برادر مسعود بسیار عمیق و محکم بود صداقت و پاکبازی و یکرنگی و صمیمیت او پیش همه چشمگیر بود.
 بعد از اعدام اش مجاهد شهید حمید کلانتری یک بار گفت خدا هم دلش نمی امد کریم را بکشد . از پاکی و یکرنگی او میگفت .. شهادت او همه متاثر کرده بود.
یک روز که ما را از مدرسه اخراج کردند با خوشحالی امدیم پیش مجاهد شهید حسن بوشی که مسئول ما و شهر ما بود با خنده و خوشحالی گفتیم دیگه اخراج شدیم و مدرسه نمیرویم و تمام وقت شدیم حسن خندید و گفت خدا را ببین خودشان خودشان را حرفه ای میکنند ( منظورش این بود که زمان شاه چقدر کار و زمان میکشید تا یک نفر حرفه ای بشود ) .
کریم در کار و انجام مسئولیتهایش سر از پا نمیشناخت در عین حال بسیار ارام و متین و پر صلابت بود .
 بعد از اینکه برای سخنرانی اینده انقلاب به تهران رفت وبرای اولین بار رهبرمقاومت آقای مسعود رجوی را از نزدیک دید  دنیاش عوض شده بود . کریم در ادامه فعالیتهایش به زنجان منتقل شد و بعد از 30 خرداد دستگیر و در زنجان تیر باران شد .


۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه

ایران-درگذشت آقای اسماعیل تاجیک پدر مجاهد شهید حمید تاجیک

اسماعیل تاجیک پدر مجاهد شهید حمید تاجیک
با کمال تاسف مطلع شدیم که آقای اسماعیل تاجیک پدر مجاهد شهید حمید تاجیک روز دوشنبه ۱۶ آذر در اثر سکته قلبی در تهران درگذشت.
مرحوم اسماعیل تاجیک از یاران و پشتیبانان و هواداران قدیمی و باسابقه سازمان مجاهدین خلق ایران و یک فرهنگی ( دبیر) بازنشسته بود. اسماعیل تاجیک از سال ۱۳۶۰ دو بار،  یکبار به مدت ۱۳ ماه و بار دوم به مدت ۸ سال به خاطر هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر و در سیاهچالهای رژیم ضدبشری آخوندی به سر برد. فرزند مجاهدش حمید تاجیک در هشت آبان ۱۳۶۰ توسط دژخیمان خمینی جلاد اعدام شد. پیکر پدر تاجیک روز چهارشنبه طی مراسمی در جوار فرزند مجاهدش به خاک سپرده شد.
مزار مجاهد شهید حمید تاجیک

۱۳۹۴ آذر ۱۴, شنبه

ایران-یادواره مادراشرف طالب زاده ومراسم بزرگداشت مادران وسخنرانی مریم رجوی وپیام تسليت

مادر مجاهد خلق، اشرف طالب زاده(قوامي)



بادرود به روان پاك مادر مجاهد خلق، اشرف طالب زاده(قوامي)، درگذشت او را به مردم گيلان به ويژه هموطنان‌مان در شهر رودسر، به جامعه خانواده‌هاي شهيدان و زندانيان سياسي در ايران و به فرزند او خواهر مجاهد زهرا قوامي تسليت مي‌گويم.خانماشرف طالب زاده، از مسئولان شبكه‌هاي تشكيلات مادران هوادار مجاهدين در شمال ايران در سال‌هاي شروع حاكميت خميني دجال  و يكي ديگر از مظاهر پايداري زنان ايران در برابر فاشيسم ديني است.آرمان پرشكوهي كه او برايش به‌پاخاست، بي‌شك با رزم و مبارزه زنان و دختران دلير گيلان به پيروزي خواهد رسيد.
ياد فرزندان شهيد اين مادر بزرگوار مجاهدان خلق اسماعيل قوامي و همسرش فرشته محمود زماني و موسي قوامي از شهيدان گروه راه‌كارگر، اعدام شده در قتل عام زندانيان سياسي، گرامي باد و سلام بر همسر او مرحوم خليل قوامي رودسري زنداني سياسي دوران خميني كه پس از شنيدن خبر شهادت فرزندان‌اش براثر سكته درگذشت

۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه

ایران- یادواره مادر مجاهدمهري جنت پور(مادر داعي)ومراسم خاکسپاری وسخنرانی دکتر محمد ملکی،مراسم بزرگداشت وسخنرانی مریم رجوی


سخنرانی دکتر محمد ملکی در مراسم خاکسپاری مادر مجاهد (مادر داعی)‌ در تهران




سخنرانی دکتر محمد ملکی در مراسم خاکسپاری مادر مجاهد (مادر داعی)‌

لینک متن سخنرانی دکتر محمد ملکی در مراسم خاکسپاریمادر مجاهد (مادر داعی)‌ در تهران

مادر مجاهدمهري جنت پور(مادر داعي)

یادواره مادر مجاهدمهري جنت پور(مادر داعي)


با كمال تأسف مطع شديم كه مادر مجاهد مهري جنت پور (مادر داعي) پنجشنبه شب 12آذر94 در تهران درگذشت.
اين مادرقهرمان بيش از چهار دهه در مبارزه مجاهدين با دو ديكتاتوري شاه و شيخ ، همواره مشوق و حامي و يار و غمخوار فرزندان مجاهدش بود و به همين خاطر هم در زمان رژيم شاه و هم در دروان ديكتاتوري سفاك آخوندي بارها دستگير و زنداني شد و درمعرض آزار و شكنجه ها ي دژخيمان قرار گرفت.
اما پيوسته استقامت ورزيد و نه تنها داغ و فراق عزيزان را صبورانه تحمل كرد ، بلكه  جسور و  فعالانه در مراحل مختلف مبارزه ياور و كمك كار مجاهدين بود. بارها در ترددها و درگيريها براي حفاظت و نجات جان مجاهدين به استقبال خطر و دستگيري و زندان شتافت. او از ايمان و اميد نسبت به پيروزي مجاهدين سرشار بود و  هيچگاه در برابر فشارهاي رژيم ددمنش آخوندي سرخم نكرد و روحيه بالا و سرزنده  او در سخت ترين شرايط بسيار برجسته بود. او به همه مجاهدين بعنوان  فرزندان خودش عشق مي ورزيد  و با عطوفت و دلسوزي از هيچ مايه گذاري براي آنان دريغ نمي كرد.
دركوران انقلاب دروني مجاهدين، با اعتقاد وعشقي سرشار به رهبري براي ديدار با خواهرمريم به قرارگاههاي مجاهدين در منطقه مرزي و عراق سفر كرد و بعد از برگشت با دستگيري و شكنجه مأموران سركوبگر و اطلاعاتي خميني مواجه شد .
مادر داعي در دوران پايداري اشرف سه بار براي ديدار وكمك به فرزندان مجاهدش به اشرف آمد و مي گفت :« من همه افتخارم اين است كه يك مادر مجاهد بوده ام  و عاشق مسعود و مريم هستم ، مجاهدين را ستايش مي كنم ،براي من همين بس كه اين لياقت را داشتم كه قدمي براي مجاهدين بردارم و  دلم ميخواهد روي سنگ قبرم بنويسند: مادر مجاهد خلق ».
و از خاطرات زندانش ميگفت :«موقعي كه در سلولهاي زندان اوين تحت شكنجه بودم ، ميگفتم چه افتخاري براي من بالاتر ازاين كه منهم در جايي تحت شكنجه هستم كه مسعود عزيزم بوده و همين  باعث ميشد كه درد شكنجه را فراموش كنم و بتوانم بيشتر مقاومت كنم ».
در سال 82  سپاه برای شکنجه روانی مادر به  او زنگ زد و بدروغ به او گفت بچه هايت در جنگ امريكا و عراق كشته شده اند  اما مادر قهرمان پاسخی دندان شکن میدهد اوگفت: خوش به سعادت من كه مادر اين فرزاندان مجاهد هستم.

او از سال 50 كه با سازمان آشنا شد تا آخرين روز حياتش به مجاهدين كه آنها را ادامه دهندگان راه حسين عليه السلام مي دانست عشق مي ورزيد و با الگو قرار دادن زينب كبري عليها سلام براي زنده نگه داشتن شعله مقاومت در شب تاريك حكومت آخوندي تلاش مي كرد و سرانجام در اربعين حسيني به درگاه آنان پركشيد.
خوشا  او كه رستگاري را با پايداري دررنج و شكنجهاي زندگي نصيب خود كرد. بيترديد نام او در كنار شهيدان مسير پر فراز و نشيب مجاهدين در تاريخ مبارزات ميهنمان ثبت و يادش الهامبخش عزم و پايداري خواهد بود.

داماد مادر اکبر طریقی از شهیدان مجاهد خلق در سال 61 به شهادت رسید  در 19بهمن 60دژخمیان او را بر بالای سر پیکرهای اشرف و موسی میبرند اما او نیز مانند سایر مجاهدین با شعار مرگ بر خمینی درود بر رجوی پوزه دژخیمان را به خاک می مالد و بدلیل استواریش بر آرمان مجاهدین چند ماه بعد اعدام میشود

۱۳۹۴ آذر ۱۰, سه‌شنبه

ایران-یادواره مجاهدشهید داریوش سلحشور همزمان باسی وچهارمین سالگرد شهادتش

لینک کلیپ مجاهد شهید داریوش سلحشور 

شهادت راه ماست

يادي از ميليشيايقهرمان مجاهد خلق داریوش سلحشور
یک قهرمان 19ساله که در تکرار تاریخی یک صحنه بیدادگاه فرمایشی،رژیم آخوندی و دژخیمان حاکم را به‌محاکمه‌ای خفت‌بار کشاند. او با خام‌کردن جلادان خمینی آنها را بر آن داشت تا با حضور خبرنگاران خارجی، برای او صحنه محاکمه‌ای ترتیب بدهند. مزدوران رژیم به‌خیال سوءاستفاده‌های تبلیغاتی از این نمایش، در جهت محکومیت سازمان و کسب اعتبار برای رژیم بی‌آبروی خمینی، نقشه‌ها چیدند.
اما در این بیدادگاه که گیلانی جلاد به‌عنوان رئیس و لاجوردی دژخیم در نقش دادستان ظاهر شده بودند، آنچنان ضربه‌ای از این مجاهد خلق دریافت کردند که اینگونه نمایشات را برای همیشه فراموش کردند
مجاهد شهید داریوش سلحشور در قسمتی از دفاعیات پرشور خود، فریاد برآورد:
«...
من الآن تو دادگاه می خواهم از خودم دفاع کنم ولی دفاع من به خاطر جونم نیست. چون من از وقتی با خدا و مردم و با مکتبم این عهد را بستم که در مسیر آنها حرکت کنم از جون خودم گذشتم واسه من فرقی نداره حکم دادگاه چی باشه...».

آخوند گیلانی (رئیس بیدادگاه) وقتی می گوید: «شما این را اطلاع دارید که ایجاد رعب و وحشت در جامعه ولو کسی را هم نکشید به عنوان محارب از نظر موازین فقه تشخیص داده می شود»، ازجمله می گوید: «... می خواستم بگم این برخورد خصمانه من با جمهوری اسلامی به چه سبب بود. مگه من کسی نبودم که قبل از انقلاب جلو تانک رفتم، کوکتل مولوتف جلو تانک انداختم. با رژیم شاه جنگیدم... تنها چیزی که باعث شد من سلاح به دست بگیرم یک چیز بود، فقط این بود که حس کردم، یعنی با ایمانی که به سازمان مجاهدین خلق داشتم و دارم و خواهم داشت و تا آخرین لحظۀ جونم خواهم داشت، این حس را کردم که رژیم حاکم با سرکوب آزادیهای مردم، با سرکوب نیروها دقیقاً ... درمقابل نیروهای انقلابی وایستاده، من به این خاطر سلاح به دست گرفتم و اگه موضوع اینه که سلاح به دست گرفتن؛ ایجاد رعب و وحشت کردن قیمتش اعدام است باید بگم ... من از همان روزی که قدم توی این راه گذاشتم پیه این تهمت ها را به خودم بستم. همانطوری که من ادعا دارم که امروز حسینی ام، حسین را توی کربلا خارجی خواندند؛ محمد را دیوانه، علی را کافر خواندند... باشه چه باک، چه باک. من که می خواهم راه آنها را برم از محارب، مفسد، باغی و هرچی که بگن اعلام کنید... به احتمال صد د رصد حکم اعدام من صادر میشه. من خیلی دوستام اعدام شدند. میرم پیش اونها. شهادت راه ماست...

دفاعی که دارم این است که به امید خدا و با یاری خلق قهرمان ایران، در تاریخ ایران ثبت خواهدشد که این اعمال نه تنها ضدانقلابی نیست، محاربه با خدا نیست بلکه دقیقاً در جهت انقلاب است و تاریخ این را ثابت خواهدکرد. و سیَعلمُ الذین ظَلَموا اَیّ منقلب ینقلبون...»

 بیدادگاه سه مجاهد خلق ناصر جعفری، داریوش سلحشور و مسعود میرزازاده

در این بیدادگاه سه مجاهد خلق (ناصر جعفری، داریوش سلحشور و مسعود میرزازاده) محاکمه شدند.
او پس از دفاعیات پرشورش مدتي طولانی تحت شکنجه‌های وحشیانه قرار گرفت وسرانجام در روز هشتم آذرماه سال 60 به‌جوخه تیرباران سپرده‌شد. یاد و راهش پررهرو باد