۱۳۹۶ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

یادواره مجاهد شهید عارف اقبال، اولین جانباخته تظاهرات ۳۰خرداد۶۰



آينده تابناك مي‌باشد، هم‌چون خورشيدي كه مي‌تابد و ما وظيفه داريم خودمان را براي تحمل و پذيرش همهٌ ناملايمات و خطراتي كه برسر راه و هدف و مقصد پرشور توحيديمان وجود دارد آماده ساخته و با شجاعت و پايمردي به راه دشوا ر و پرفراز و نشيب خود ادامه دهيم…»
( مجاهد شهيد عارف اقبال در نامه‌يي به يك دوست)

مجاهد شهید عارف اقبال از دانشجویان فعال هوادار مجاهدین ۲۷ساله بود که در تطاهرات مسالمت آمیز تهران در روز ۳خرداد ۶۰ مورد اصابت گلوله قرارگرفت و به شهادت رسید
خون او بر زمین ریخته شد به همراه هزاران هزار مجاهد دیگر یا در کوچه و خیابان یا از فردای آن روز در زندان و شکنجه و میدان تیرباران 
اینچنین بود که تاریخی رقم خورد برگی از آن بسته شد و صفحه دیگری گشوده 
برگ زرین مقاومت و پایداری تا پای جان و رقم زدن صبح روز پیروزی و آینده ای تابناک همچانکه عارف شهید سی و شش سال قبل گرمای  آن را همانند تابش خورشید حس میکرد
روحشان شاد و راه سرخشان همچنان پر رهرو باد

از خاطرات مجاهد اشرفی محمد اقبال:
صبح روز يكشنبه سي و يكم خرداد ماه 1360 به بهشت زهرا رفتم. براي حضور در مراسم كفن و دفن برادرم، مجاهد شهيد عارف اقبال كه روز قبل، سي خرداد، در تظاهرات پانصدهزار نفره مردم تهران عليه خميني دجال، از سوي پاسداران جنايتكار، شناسايي و مورد اصابت گلوله مستقيم قرار گرفته و متعاقبا در بيمارستان شهيد شده بود. چون مدتي بود به زندگي مخفي روي آورده بودم، با حضور مختصري در خانه پدري در مختاري شاهپور تهران، زودتر از كاروان خودروهاي فاميل راه افتادم و در نتيجه قبل از اين كه بقيه برسند من كنار غسالخانه بهشت زهرا بودم.
يك گله دختران چادر به سر، ايستاده بودند و يك پاسدار ريشو در حال به صف كردنشان بود. شايد سي چهل نفري مي شدند كه در صفوف و ستونهاي شش در شش چيده ميشدند. كمي نگذشت، كاروان تشيع جنازه هنوز نرسيده بود كه يك آمبولانس آمد و تويش انبوه جنازه، همه تير خورده. دو نفر رفتند بالا و از در پشت آمبولانس جنازه ها را ميانداختند پايين.
اين جا بود كه علت حضور آن چادر به سرها را دريافتم. دختران معاويه بودند كه خود را خواهران زينب نام گذاشته بودند. هر پيكري كه از آمبولانس به زمين انداخته ميشد فرياد ميزدند: ”اين سند جنايت منافق“. وصف حال دل خونينم از آن روز بماند براي فرصتي ديگر، در حالي كه داشتم با خودم فكر ميكردم خميني عجب دجالانه از تكرار تجربه شاه جلوگيري ميكند و به درستي ميداند كه شكل گرفتن كوچكترين تظاهراتي در بهشت زهرا براي بزرگداشت شهدا تا سرنگوني تام و تمامش پيش خواهد رفت، پيكر عارف را به زمين انداختند، وقتي كه افتاد و صورتش به سمت من چرخيد، شناختمش. پيكر را چند نفري بلند كرديم و برديم به محل شستشو و پشت سرمان همان دختران معاويه فرياد زنان ميآمدند... كمي بعد خبر آمد كه شناسايي شده ام و به ناچار همراه با مجاهدي كه بعدا شهيد شد ـ يادش به خير، حسرت شركت در تشييع جنازه به دلم ماند ـ  ناچار شدم برگردم.

۱۳۹۶ خرداد ۲۹, دوشنبه

یادواره شاعر فدائي شهید سعید سلطانپور در سی و هفتمین روز جاودانگیش




در چنین روزی در سی و هفت سال قبل در میدان تیر باران
شاعری به رگبار گلوله ها بوسه زد و زیباترین غزل خود را با خونش نوشت
 سعید سلطانپور، شاعر، نمایشنامه نویس و مبارز فدائي خلق بدون هیچگونه محاکمه ای در زندان اوین تیرباران شد.
سعید سلطانپور که از مجلس جشن عروسی اش در تهران ربوده شده بود، پس از دو ماه شکنجه و بازجویی در زندان اوین، بدون حتا تشکیل یک دادگاه تشریفاتی در محوطه این زندان تیرباران شد.
در همان زمان نویسندگان سرشناس عضو انجمن جهانی قلم با انتشار بیانیه ای با عنوان «اعدام در ایران» که در نیویورک تایمز چاپ شد، تیرباران سعید سلطانپور شاعر، نمایشنامه نویس و مبارز راه آزادی را محکوم کردند. سلطانپور به هنگام مرگ چهل ساله بود.
سعید سلطانپور، از مبتکران تئاتر خیابانی در ایران، پس از انقلاب نمایشنامه «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» را براساس یک داستان واقعی در خیابان های تهران به نمایش درآورد که از یک سو با استقبال پرشور مردم و مخاطبان نمایشی؛ و از سویی دیگر با هجوم خونین چماقداران خیابانی معروف به حزب الله روبرو شد. اجرای این نمایشنامه و حتا سخن گفتن پیرامون آن پس از تیرباران سعید سلطانپور رسما در ایران ممنوع شد. 
پرتو کلامت
صداقت آینه را ویران می‌کند
افسانه‌ها
در پیچ و خم راه
                   عزلت گرفته‌اند
وقتی در دهلیز اسطوره‌ها
                                گام می‌زنی.
با تو می‌سرایم
                    با تو
تا رنگی دیگر
بر این زمانه زنم


غزل زمانه با صدای شاعر فدائي شهید سعید سلطانپور
نغمه در نغمه خون غلغله زد تندر شد
شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگر شد
چشم هر اختر پوینده، که در خون می‌گشت
برق خشمی زد و بر گرده‌ی شب خنجر شد
شب خودکامه که در بزم گزندش گل خون
زیر رگبار جنون جوش زد و پرپر شد
روی شب‌گیر گران ماشه‌ی خورشید چکید
کوهی از آتش و خون، موج زد و سنگر شد
 آن‌که چون غنچه ورق در ورق خون می‌بست
شعله زد در شفق خون شرف خاور شد
عاقبت آتش هنگامه به میدان افکند
آن‌همه خرمن خونشعله که خاکستر شد
نغمه در نغمه خون غلغله زد تندر شد
شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگر شد
چشم هر اختر پوینده، که در خون می‌گشت
برق خشمی زد و بر گرده‌ی شب خنجر شد
شب خودکامه که در بزم گزندش گل خون
زیر رگبار جنون جوش زد و پرپر شد
روی شب‌گیر گران ماشه‌ی خورشید چکید
کوهی از آتش و خون، موج زد و سنگر شد
 آن‌که چون غنچه ورق در ورق خون می‌بست
شعله زد در شفق خون شرف خاور شد
عاقبت آتش هنگامه به میدان افکند
آن‌همه خرمن خون شعله که خاکستر شد

۱۳۹۶ خرداد ۲۸, یکشنبه

تاریخ آزادی ایران مدیون روز ۳۰خرداد۱۳۶۰ روز پایان و آغاز

خرداد را بدرقه کردیم آن روز
و من دیدم که می‌گریست سخت
و شتابناک و دوان می‌رفت،
تا خبر به «تیر» پرشکوه و گرم برد
انفجاری بزرگتر در راه بود.
روز ۳۰ خرداد روز سرنوشت ساز سرآغاز مقاومت انقلابیوزشهیدان و زندانیان سیاسی /سالروز تأسیس ارتش آزادی و سالروز انقلاب ایدئولژیکی مجاهدین 
در پرتگاه تاریخ مرز بدون و نبود شدن 
مجاهدین خلق ایران استوار و محکم بر سر اصول برای تحقق آزادی خون و فدا را بر گزیدند 
بدور از مقهور شدن در مقابل تعادل قوا با دستانی خالی در برابر اسلحه و اتش و دار و درفش یک نه بزرگ تاریخی در مقابل دیو ارتجاع و خمینی دجال سر دادند
 با شعار مرگ بر خمینی به جنگ با اهریمن زمانه برخاستند 
در زیر شکنجه و در برابر زندان و اعدام و تیرباران در  اوج با فریاد درود بر رجوی مرگ را به سخره گرفتند
و اینچنین نسل قهرمان مجاهد خلق نقاب از چهره دجال قرن زدود.
رودی خروشان با ۱۲۰ هزار بخون خفته راه آزادی در اقیانوس فدا و مبارزات تاریخی خلق ایران تا به اوج کهکشان مقاومت و پایداری یک خلق و یک میهن و تاریخ بشریت عصر حاضر ناقوس سرنگونی رژیم ولایت فقیه را به صدا در آورد 
و این رودی است خروشان تا مقصد آزادی 



سیزده سالگان بالغ
بلوغی به بلندای تاریخ
یک آرمان
یک کلمه
یک سازمان
یک جنبش
یک تاریخ
یک نسل

یک خلق
اولین نوجوان ۱۳ ساله در تاریخ ۱۰۰ساله مبارزاتی ایران زمین با فرمان خمینی به شهادت رسید 
مجاهد شهید محمد رضا مقدس زاده در سال شصت در زندان اوین درحالی که فقط سیزده سال داشت به جرم شرکت در تظاهرات مسالمت آمیز سی خرداد در تهران  و هواداری از سازمان مجاهدین خلق و دفاع از دختر جوانی که بدست یک پاسدار دستگیر شده بود به شهادت رسید.

چه بسیار خانواده هائي که تمامی و یا اکثر اعضای آنها در این روز و بعد از آن دستگیر و به خون خفتند 

 در همین جا یادی میکنیم از هزاران زن مجاهد خلق که یا در میدان تیرباران و چوبه دار یا در زیر شکنجه از نوجوانان ۱۳ساله تا  مادران سالخورده و زنان باردار جان خود را فدا کردند

امروز روزی ست که به یاد زندانیان سیاسی چه کسانی که در دهه های قبل کشته شدند و چه کسانی که هم اکنون در زندانند هستیم . سر منشا این روز یعنی 30 خرداد 60 من نوجوانی بیش نبودم. روزی که به روی تظاهرات مردم اتش گشوده شد و پس از آن فقط اسامی دختران و پسران جوان اعدام شده در روزنامه ها اعلام شد. روزی که نقطه عطفي شد در تاریخ مبارزات مردم برای دستیابی به ازادی . آنچه سالها بعد از سوى فعالان مدنى شروع شد ، باز هم با سركوب و دستگيرى و حتى كشتار روبرو گردید.
.در آن روزها هیچ نمیدانستم که معنای دستگیری و اعدام چیست دستگیری و اعدام برایم دو کلمه بود که وسعت رنج پنهان در ان را درک نمیکردم. آگاه نبودم و از این نااگاهی شرمسارم.
نمیدانستم که وقتی فرزند فلان همسایه دستگیر و زندانی میشود یعنی چه؟ نمیدانستم وقتی خانواده های زندانیان و همکلاسی هایی که یکی یکی غیبشان میزد، کمتر رفت و آمد میکنند یعنی چه؟وقتی مادر هم مدرسه ای م را میدیدم و در چشمهایش فقط اشک حلقه میبست و با بغض میگفت رویا زندان است یا افسانه حکم گرفته هیچ نشانی از نشاط یا امید در چهره اش نبود.
من معنی ناامیدی آنان را نمیفهمیدم و به زودی فراموششان میکردم.
میبایست سالها میگذشت و خودم پشت در دادگاه مینشستم تا بفهمم ظلم یعنی چه. نادادرسی یعنی چه. ناقاضی یعنی چه. بی عدالتی یعنی چه. میبایست سالها میگذشت و خودم پشت در زندان منتظر میماندم تا یاد بگیرم معنای ناامیدی را . معنای اعدام را . رنج بازمانده اعدام بودن را.
وقتی میگویم از نااگاهی م شرمسارم به این معنی ست که اگر من و ما در ان زمان با آنان همراه و همبسته بودیم ای بسا قوانین ضد بشری وضع نمیشد.
ای بسا قضات غیر مستقل، نمیامدند. ای بسا دادگاههای ظاهری و احکام دیکته شده و کیلویی شکل نمیگرفتند. ای بسا عدالت گم نمیشد در سرزمینم. ای بسا عدالت از دخترم دریغ نمیشد و او اکنون زیر نور خورشید میخندید و شاد بود.
اکنون نیز وقتی مردم از خیابانها عبور میکنند میتوانند معصومه نعمتی را ببینند که به دنبال عدالت است برای اتنایش . سیمین عیوض زاده را ببینند که آزادی امیدش را میخواهد. اکرم نقابی را ببینند که در جستجوی سعیدش جوانی و سیاهی گیسوانش را گم کرد. هزاران و هزاران زن و مرد را ببینند که جوانشان زندانی ست و نشاط از زندگیشان رخت بربسته.
آگاهی یافتن از اوضاع زندانیان و خانواده هایشان وظیفه ای انسانی بر دوش تک تک افراد جامعه است تا در دهه های اینده شرمسار نباشیم. آگاه کردن جامعه به لطف رسانه های اجتماعی تا حدی در حال انجام شدن است. هر چند اطلاع رسانی خانواده ها میتواند بیشتر از این باشد که امروز هست. دادخواهی خانواده ها تا آنجا ادامه خواهد داشت که چوبه های دار به موزه ها و زندان عقیدتی به تاریخ سپرده شود.
تا وقتي زنداني سياسي وجود دارد و تا وقتي حكم اعدام لغو نشده همچنان سالها از پی یکدیگر خواهند گذشت و به بزرگداشت انسانهایی که همچنان مورد بی عدالتی قرار میگیرند خواهیم پرداخت بدون اینکه تغییری در سرنوشت کودکان امروز و زندانیان فردا ، نوجوانان امروز و خوراک ماشین اعدام فردا ایجاد کرده باشیم .
سالهاست شاهدیم که سیستم قضایی و حاکمیت در برابر مطالبات بر حق مردم ایستاده است. چند دهه گذشته ، شاهد بودیم که گام به گام زنجیرهای بیشتری بر تن و جان مردم بسته شد تا جایی که امروز شاهد قطع دست و پا و شلاق و اعدام در ملاءعام و شکنجه معترضین صنفی و صدها نمونه، دشمنی با انسانیت هستیم. درست زمانی که طبل رسوایی اختلاس و غارت و آدمکشی سردمداران در مناظرات انتخاباتی کوفته میشد ، اسماعیل عبدی در اعتراض به حقوق از دست رفته معلمان در اعتصاب غذا بود. وقتی وزیران و وکیلان با لبخندهای ریاکارانه با مقامات بین المللی دست میدادند ،
جعفر عظیم زاده ، ارش صادقی، سعید شیرزاد، برادران رجبیان و دهها زندانی دیگر لب بر غذا بسته و با فدا کردن سلامتی شان اجرای عدالت را فریاد میزدند . وقتی که پز امضای حقوق شهروندی را میدادند آتنا دائمی میجنگید که خانواده زندانی را تبدیل به گروگانی جهت خفه کردن زندانی معترض نکنند .
رسیدن به آگاهی و آزادی تلاش بسیار میطلبد که برگزاری بزرگداشت و سمینار و کنفرانس فقط سرآغاز آن است . وقتی در طول نزدیک به 40 سال همچنان همان قوانین و همان بی عدالتی و همان روشهای سرکوب ادامه یافته ، برماست که به دنبال راههای دیگری برای احقاق حقوق از دست رفته و برقراری عدالت باشیم.
تا دیگر شرمسار نسلهای اینده و جوانان در خون تپیده و عزیزان به خاک افتاده ی تاریخ معاصر نباشیم.
آن روز با هم سرود میخوانیم و میگوییم دادخواهی مان به بار نشسته است .
من به عنوان یک بازمانده ی اعدام تا برگزاری دادگاهی عادلانه برای کسانی که فرزند بیگناهم را کشتند سکوت نخواهم کرد و همچنان در پی اجرای عدالت و دادخواهی هستم. در
مسیر پیش رو در کنار هزاران دادخواه دیگر ، اجرای عدالت ، لغو اعدام و ممنوعیت شکنجه و زندان عقیدتی را فریاد خواهم زد.
زنده باد زندگی . زنده باد آزادی . نه به اعدام با هر شکل و هر بهانه