۱۳۹۵ خرداد ۲۸, جمعه

ایران-یادواره مجاهد شهید حبیب خبیری,کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران درسی وچهارمین سال جاودانگی



روزی که خلق بداند
هر قطره قطره خون تو
محراب می شود ...
این خلق
نام بزرگ ترا
در هر سرود میهنی اش


آواز می دهد
همزمان با سی و چهارمین سال جاودانگی کاپیتان تیم ملی ایران مجاهد شهید حبیب خبیری در لبخند شادی و پیروزی مردم ایران در مسابقات فوتبال همواره یادو نام قهرمان خلق حبیب خبیری زنده است.
کاپیتان تیم ملی ایران آن جوان محجوب امجدیه و باز یکن ریز نقش  اما اعجوبه میدانهای فوتبال در سالهای پایانی دهه ۵۰و سالهای ابتدایی دهه ۶۰بود. 
فوتبالیست بزرگ و گرانقدری که نه تنها پیشتاز تیمش در لحظات حساس بازیهای بین‌المللی بود بلکه پیشتاز رزم آزادی در مبارزه با پاسداران جهل و جنایت آخوندی هم بود. قهرمان بزرگی که در اقتدا به جهان‌پهلوان تختی، ورزش و نام‌آوری را سرمایه‌یی برای احقاق حقوق و آزاد‌یهای مردمش کرد، در این راه پای فشرد، ایستادگی کرد و تا پای جان از آزادی مردمش دفاع کرد آن‌چنان که سرانجام خمینی دژخیم دستور داد قلب پاکش را آماج گلوله‌های پاسداران قرار دهند.
 «نام و یاد او بر خلق قهرمان ایران و بر همه پهلوانان و قهرمانان شهید، اسیر یا آواره وطنمان و عموم ورزشکاران پرافتخار و مقاوم ایران گرامی‌باد. ستارگان و اختران فروزانی که سنت رادمردی و روح مردمی ورزش ایران را با تمام هستی خود دربرابر جوخه‌های اعدام خمینی به‌آزمایش گذاشتند. سنتی را که در دوران معاصر از جهان‌پهلوان تختی به ‌ارث برده بودند.‌آنان چه شهید یا اسیر، تماماً به‌ مبرم‌ترین وظیفه ملی و مردمی خود قیام نموده و با ترک میدانهای بازی خمینی، برای به‌دست‌آوردن کاپ خونین آزادی و پیروزی خلقشان به‌میدانهای شهادت و شرف شتافتند».

 از پیام تسلیت رهبر مقاومت مسعودرجوی




روز 31خرداد، سالروز شهادت مجاهد قهرمان، حبیب خبیری، عضو و کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران می‌باشد
حبیب خبیری ورزشکار قهرمانی بود که پس از عبور پیروز و سرفرازانه از میدانهای ورزشی به راستی از پله‌های افتخار و شرف خلق بالا رفت و در اوج اوج، تنها به‌خاطر مجاهدبودن و دفاع از آرمانهای توحیدی سازمان مجاهدین خلق ایران، به دستور خمینی خون آشام، ناجوانمردانه به جوخه اعدام سپرده شد.
مجاهد شهید حبیب خبیری در مردادماه سال62 توسط گروهی از بدنامترین عناصر سپاه پاسداران دستگیر و روانه زندان اوین شد. نزدیک به یک سال زیر شکنجه بود تا حاضر به ندامت و مصاحبه تلویزیونی شود و به آرمانهای مجاهدین پشت کند، اما این قهرمان بزرگ ملی، تا آخرین لحظه بر آرمانهای انقلابی و توحیدی خود پافشاری کرد و سرانجام در 31خرداد سال۱۳۶۳ توسط لاجوردی دژخیم، اعدام شد و نامش بر بالاترین قله شرف و افتخار ورزشکاران ملی ایران جاودانه شد. در سالگرد شهادت این قهرمان سرفراز ملی، یاد او را گرامی می‌داریم و بر ادامه راهش پای می‌فشریم.

۱۳۹۵ خرداد ۱۴, جمعه

ایران-افشای جنایت پنهان زندانیان سیاسی شهید علیرضا و امید کرمی خیر آبادی

رنج نامه زندانی سیاسی شهید علیرضا کرمی خیر آبادی


جنایت پنهان تنها گناهش این بود که برادرش هوادار سازمان مجاهدین خلق بود
نامش علیرضا کرمی خیرآبادی است زندانی سیاسی که بی سر و صدا در زندان ده سال را در زندان در زیرشکنجه های طاقت فرسا سپری کرد و پس از ده سال شکنجه در حالیکه دست و پایش به زنجیر بود روی تخت بیمارستان درگذشت او بیش از شصت سال سن داشت و پدر شش فرزند بود ...
بیش از ۸ سال هر سه شنبه منتظر بود تا برای اجرای حکم اعدام به “زیر هشت” فراخوانده شود او خود در نامه ای نوشته بود:
قصد آنرا دارند تا مرا نیز در زندان به طریقی کشته و وانمود کنند که به مرک طبیعی مرده ام علیرضا کرمی خیرآبادی
او پس از سه سال حبس در زندان های عراق و اردن، نهم مرداد سال ۷۸ توسط سازمان ملل به ایران تحویل داده می شود و سپس به جرم هواپیما ربایی به اعدام محکوم می شود.
آخرین جملاتش:
بعد از ۱۶ سال آنجا کودکی را در آغوش کشیدم. بعد از ۷ سال یک اتومبیل را از نزدیک دیدم. خدا را شکر قبل از مرگم دوباره یک درخت را از نزدیک دیدمیکی از شکنجه های پنهان او این بود که در زندان شاهد قتلهای زنجیره ای اقوامش بود
برادرش که هوادار بود در نروژ به قتل رسید پسرش را دار زدند و دخترش را به زیر ماشین گرفتند
قتلهائي که در سکوت خبری انجام شد و بدلیل همین سکوت تداوم پیدا کرد

 زندانی سیاسی شهید علیرضا کرمی خیر آبادی

نامه افشاگرانه علیرضا کرمی خیرآبادی از سیاهچال ولی فقیه ارتجاع
یک‌شنبه، ۱۸ فروردین ۱۳۹۲ / ۰۷ آوریل ۲۰۱۳
بنام خداوند هستی آفرین، ملت شریف ایران! ایرانیان عزیز در سراسر دنیا ! فعالین حقوق بشر!

من قبلا گفته ام و باز هم می گویم!
وزارت اطلاعات جمهوری نا اسلامی ایران مرا به خاطر هواداری برادرم عبدالرضا کرمی خیرآبادی از سازمان مجاهدین خلق ایران که هیچگونه ارتباطی با من نمی توانست داشته باشد بارها و بارها به وزارت اطلاعات شهرستان گچساران برده و توسط شخصی بنام سیف الله گشتاز که اکنون مدیر عامل شرکت نفت ملی ایران می باشد شکنجه کرده و علاوه بر آنکه در محیط کار مشکلات عدیده ای برایم ایجاد نمود بدون هیچگونه دلیلی برای تمدید گذرنامه به شهربانی مرگز استان مربوطه (کهکیلویه و بویر احمد ) مراجعه کرده بودم. در گذرنامه مهر ممنوع الخروج حک کرده و رفتاری با من داشتن که مصداق بارز قصاص قبل از جنایت می باشد. من جان خود و فرزندانم را در خطر می دیدم و آنها آنقدر مرا شکنجه کردند که لاجرم برای نجات خود و خانواده ام اقدام به فرار با هواپیمای فوکر ۲۷ متعلق به شرکت ملی نفت ایران نموده و سپس ناگزیر در خاک عراق فرود آمدیم دولت عراق هم در اجرای یک برنامه مشترک با سرویس امنیتی کشور اردن مرا به مقامات امنیتی این کشور سپرده. دولت اردن نیز در مورخۀ ۹ مرداد ۱۳۸۷ مرا به حکومت آخوندی تحویل داد، علیرغم آنکه من و خانواده ام تحت پوشش سازمان ملل بودیم. ما را بوسیلۀ هواپیما به تهران آورده و در انتهای باند فرودگاه مهرآباد به مقامات جمهوری نا اسلامی ایران تحویل دادند. از بدو ورود اجباری به ایران من به مدت ۹ ماه در وزارت اطلاعات شکنجه شده و سپس در بیدادگاهی موسوم به دادگاه انقلاب تهران در یک محاکمه ناعادلانه و فرمایشی بدون حضور هیئت منصفه و نیز بدون حضور وکیل منتخب به مرک محکوم شدم!
اکنون قریب ۱۰ سال است که در ایران در زندانهای مخوفی همچون زندان توحید(زندان کمیته سابق) بند ۲۰۹ اوین و زندان بشدت دهشتناک رجائی شهر در حالیکه به انواع بیماریها مبتلا می باشم تحمل حبس می نمایم. در این مدت همان برادرم که مرا به خاطر هواداری او از سازمان مجاهدین خلق ایران اذیت می کردن یعنی عبدالرضا کرمی خیر آبادی را در مورخه ۳ دسامبر ۲۰۰۳ برابر با ۱۲ آذر ماه ۱۳۸۲ در کشور نروژ به طرز مشکوکی که از سوی وزارت جنایت رژیم آخوندی صورت گرفته به قتل رسید، و به شهادت رسانیدن سپس پسرم امید کرمی خیرآبادی را در مورخه ۲۵ مهر ماه ۱۳۸۴ در وزارت اطلاعات پس از شکنجه های بسیار به دار آویخته و اعدام کردن و اعلام کردن که او در کشور ترکیه خودکشی کرده است و بعد از آنکه اندامهای مثل قلب،کبد،کلیه هایش را از بدنش خارج کردن مبلغ ۵ میلیون تومان پول نقد گرفتند تا جسد را به خانواده ام تحویل دادند و نیز علیرغم میل باطنی و تقاضای ما جسد فرزندم را نه در شهر خودمان گچساران که در شاهین شهر اصفهان دفن نمودند. بعد از این ۲ جنایت دو خواهر بزرگم در همین رابطه دق کردن و فوت نمودند. در ادامه این مصائب دخترم نگار کرمی خیر آبادی با ماشین زیر گرفته شد که قریب به ۳ سال است پاهایش در کچ می باشند و پس از چندین عمل جراحی هنوز بهبودی حاصل نکرده است و ایضا در طول همین مدت در زندان ۳ بار به جان خودم سوء قصد شده و سکته مغزی به من تحمیل کردند که در نتیجه آن دست و پای راست و زبانم آسیب دیده و دچار لکنت زبان شده ام سپس به اینها هم قانع نشده و ضمن آنکه خانوادۀ زنم را به همکاری گرفته اند مدتی است که تلاش می کنند تا من بر خلاف میل خود زنم را طلاق بدهم و باقیمانده شیرازه زندگیم نیز از هم پاشیده شود.همچنین یک قطعه زمین گشاورزی دارم که میخواهند به زور آنرا از من بگیرند. بررسی عملکرد این شیادان دزد با توجه به آنکه اموال را بدون داشتن حکم مصادره کرده اند و مطالبات خدمات ۲۰ ساله ام در صنعت نفت را نمی پردازند و نیز با توجه به انکه ۲ عزیزانم را کشته و سبب مرک ۲ نفر دیگر هم شده اند. ایضا به اینکه اندامهای زی قیمت پسرم رااز جسمش خارج کرده و برای تحویل جسدش ۵ میلیون تومان دریافت کرده اند. همچنین عطف آنکه اکنون در صدد هستن تا زمین گشاورزیم را بگیرند. در ضمن یادآوری می نمایم که با جناقم بنام نجف هنرجویان که از هوادران سازمان مجاهدین خلق ایران بوده و بدست همین صفاکان اعدام و پسر ۲۱ ساله بنام اشکان هنرجویان نیز به شیوه ای دیگری باز هم بدست همین جنایتکاران اعدام شده است.
لذا از تمامی نهادها، سازمانها و فعالین حقوق بشری تقاضا دارم که شکوایه مرا تا سرحد امکان رسانه ای کرده و حیثیت رژیم را بیش از این زیر سئوال ببرنند و لو به قیمت جان من تمام شود چون من از مرگ حراسی نداشته و در واقع دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم.
علیرضا کرمی خیر آبادی
۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
زندان رجائی شهر (گوهرداشت) سالن ۵ نامه ای از زندانی سیاسی علیرضا کرمی خیرآبادی


 رنجنامۀ عایرضا کرمی خیرآبادی به مناسبت دومین سالگرد فرزندش
بنام خداوند هستی آفرین،
خدایا ترا قسم میدهم به لحظه ای که صدای باز شدن درب سلول پسرم امید توسط او شنیده شد و پس از 2 ماه شکنجه او را بی گناه به جای پدر به مسلخ بردند
خدایا ترا قسم میدهم به صدای زنجیرهایی که به دست و پای پسرم بسته و او را بپای چوبۀ دار بردند
خدایا ترا قسم میدهم به گامهایی که پسرم امید از سلول خود در وزارت جنایت ( وزارت اطلاعات ) تا پای چوبۀ دار برداشته است.
خدایا ترا قسم میدهم به لحظه ای که چشم پسرم به چوبۀ دار افتاد و با دست وپای بسته در برابر دژخیمان کاری از دستش ساخته نبود
خدایا ترا قسم میدهم به لحظه ای که طناب دار را بر گردن پسر بی گناهم انداخته اند
خدایا ترا قسم میدهم به جان کندن پسرم در بالای دار و تا آن لحظاتی با جسد بی جانش بالای دار به این سو وآن سو به اهتزاز در آورده بود
خدایا ترا قسم میدهم به اشکهایی که دخترانم در این مدت برای برادرشان ریخته اند و به اشکهایی که خودم در سلولم برای برای او ریخته و میریزم.

و خدایا ترا به آن چیزهایی که عزیز میداری قسم میدهم که حکومت جنایتکار و ضد ایرانی و ضد بشری جمهوری نا اسلامی ایران را سرنگون و گدازاده های کثیف سردمدارش را همانگونه که امید پاک و بیگناه مرا از من گرفتند از آنها بگیر و خودشان را هزاران برابر من بسوزان.

روز دو شنبه مورخه 25 مهر 1386 برابر با 17 اکتبر 2007 میلادی دقیقا 2 سال از آن روز می گذرد که سربازان بد نام شیطان زمان ( به اصطلاح سربازان گمنام امام زمان) با لگد چهار پایه را از زیر پای پسرم امید کرمی خیر آبادی انداختنه و زیر پاهایش را خالی کردند. و او را فقط به جرم ایرانی بودن بیگناه به دار آویخته و بعد هم بزدلانه و در یک سناریوی ناشیانه گفتند که او در ترکیه خودکشی کرده. بدون آنکه گزارش پلیس ترکیه را به ما ارائه بدهند و این در حالی است که پای پسرم من اصلا به ترکیه نرسیده بود و من همچنان در سلول خود در حسرت دیدن مزارش و عکسهای نوۀ یک سال و نیمه (بنداد)را که 6 ماه پس از مرک پدر در حالی که یتیم پای به این جهان گذاشت نگاه کرده و در انتظار حمایت تمامی انسان دوستان در سراسر دنیا بسر می برم و از تمامی دست اندرکاران حقوق بشر خواستارم که از این رژیم ددمنش بپرسند که آخه به کدامین جرم پسرم را گشته اند و چرا پس از 9 سال و هشت ماه حبس به من مرخصی داده نمی شود تا بر مزار پسرم بروم وبه بازسازی خانواده متلاشی شده ام بپردازم.

من اینها را گفتم تا اشخاصی مانند احمدی نژاد و قتی به مجمع عمومی سازمان ملل متحد می روند آن مکان مقدس را به دروغ آلوده نکرده و یاوه گوئی نکنند که جمهوری نا اسلامی ایران دمکراسی وجود دارد.

علیرضا کرمی خیر آبادی
19 مهر 1386
زندان رجائی شهر کرج سالن فرعی 5


از نامه های او

به نام خدای هستی آفرین
سلامتی و درمان حق مسلم ماست
ما امروزه در دنیایی زندگی می کنیم که حقوق انسان ها ، در آن کاملا تعریف شده است . حتی انسان های مانند اینجانب علیرضا کرمی خیر آبادی ، که به دلیل مخالفت با سیاست های دولت جمهوری اسلامی ایران به اعدام محکوم گشته و هم اکنون به عنوان یک زندانی سیاسی در زندان رجایی شهر کرج ( گوهر دشت سابق ) تحمل حبس می کنم و از حقوق تعریف شده در میثاق های بین المللی برخوردار می باشم ، که خوشبختانه دولت جمهوری اسلامی ایران نیز اکثر آنها را امضا نموده و متعهد به انجام آنهاست یکی از ابتدایی ترین این حقوق انسانی بنده به عنوان یک زندانی سیاسی ، حق دسترسی به مراکز درمانی ، و درمان بیماری های که به آنها مبتلایم کرده اند می باشم .
اکنون حدود 8 سال است که بنده در زندان های رژیم اسیر بوده و یکبار هم برای اجرای حکم اعدام ، تا سحرگاه در سلول انفرادی به رهایی اندیشیده ام و حدود 7 سال است که از تورم حاد پروستات به شدت رنج می برم البته این تنها بیماری جسمی اینجانب نبوده و بنده در حال حاضر از آرتروز مهر های کمر و هر دو زانو ، از دست دادن شنوایی گوش راست ، تورم در شبکه چشم چپ که در زیر شکنجه اتفاق افتاده ، نارسایی در صحبت کردن و ضعف دست و پای راست و زبان در اثر سکته مغزی که به من تحمیل شد نیز معذب هستم

بنام خداوند هستی آفرین
نام من علیرضا کرمی خیرآبادی است.من مدت ۹ سال و ۶ ماه که به جرم دروغین جاسوسی در حبس بسر می برم و به اعدام محکوم شدم و علیرغم آنکه حکم مصادره اموال ندارم اموال مصادره گردیده و به خانواده ام پس داده نمی شود.همانگونه که قبلا هم به کرات گفته ام در این مدت برادرعبدالرضا کرمی خیر آبادی در مورد ٣ دسامبر ۲۰۰٣ میلادی در کشور نروژ به دست جلاادن رژیم سفاک آخوندی ترور شده پسرم امید کرمی خیر آبادی نیز در مورخه ۱۷ اکتبر ۲۰۰۵ میلادی بدست همین جلادان در وزارت اطلاعات به استناد آثار زخمها و کبودیها در نقاط مختلف بدنش شکنجه شده و نهایتا در نفسهای آخر به دار آویخته شد ورژیم مدعی است که او در کشور ترکیه خودکشی کرده است.آنها پس از دریافت مبلغ ۵ میلیون تومان جسد پسرم را در حالیکه قلب ،کبد و کلیه هایش برداشته بودند به خانواده ام تحویل دادند واجازه ندارند تا در شهرستان خودمان گچساران به خاک سپرده شود و قبرستان شاهین شهر اصفهان را برای این کار به خانواده ام تحمیل کردند همچنین در همین مدت خواهر بزرگم در ارتباط با این جنایتها سکته کرده و فوت شد.دختر کوچکم با ماشین زیر گرفته شده و غریب ۲ سال است که پاهایش در گچ میباشد و چندین عمل جراحی هم روی پاهایش انجام شده مهاذا هنوز سلامتی اش را بدست نیاورده و ایذا دختر بزرگم ازدواج کرده و اکنون فرزندی ۲ ساله دارد که من نتوانستم در مراسم ازدواج او شرکت کنم و نه تاکنون دامادم را حضوری دیده ام و برای هیچ کدام از این موارد علی الخصوص مراسم تدفین پسرم به من مرخصی داده نشده ولو برای چند ساعت با قول و زنجیر .ضمنا مدتی قبل که وکیلم آقای عبدالفتاح سلطانی که برای مطالعه پرونده ام به دادگاه انقلاب مراجعه کرده بود مقامات قضائی به ایشان گفته اند پرونده من به کمسیون عفو فرستاده شده و به همین دلیل پرونده را در اختیار وی قرار نداده انداز طرفی در این مدت سه بار به جان خودم سو قصد شده که یک بار آن منجر به سکته قلبی شد ودر نتیجه دچار ضعف ۴۰ در صدی در زبان و دست و پای راست شده ام . و به خاطر آنکه ماهای متمادی در سلول انفرادی زیر صوتی با فرکانسی مخصوص و آزار دهنده و همین طور در زیر گازهای مختلف قرار داشتم دچار بیماری مثل آسم شدید،سرسام و نارسائی قلبی و نیز به خاطر شکنجه های که شده ام از ناحیه‍ی مهرهای کمر، زانوها ، گوش راست و چشم چپ آسیب اساسی دیده ام که در یک مورد از این بیماری ها طبق تشخص کمسیون پزشکی بیمارستان زندان گوهردشت شهر کرج به دلیل نبود تجهیزات پزشکی لازم در بیمارستان مزبور می بایستی برای درمان به بیمارستان های مجهز در خارج از زندان منتقل میشدم که مورد موافقت مقامات قضائی رژیم قرار نگرفت و اکنون هم که در آستانه‍ی چهارمین سالگرد شهادت برادرم عبدالرضا و دومین سالگرد شهادت پسرم امید قرار دارم بدلیل آنکه به من مرخصی داده نمی شود . هنوز مزار آنها ندیده و بر مزار آنها اشک نریختم مقامات قضائی ایران یا کر و کور هستند و نمی دانند که وزارت اطلاعات فعال ما یشا شده است آنها را فریب میدهد و یا طبق مصلحت حکومت خود قصد آنرا دارند تا مرا نیز در زندان به طریقی کشته و وانمود کنند که به مرک طبیعی مرده ام علیرضا کرمی خیرآبادی
زندان گوهرداشت کرج سالن زندانیان سیاسی فرعی ۵
اول شهریور ۱٣٨۶