راه ما را ادامه دهيد
اين آخرين كلمات و پيام قهرمانان حماسه اي شگفت بود
مجاهدين شهيد منصوره فزونگري دانش آموز18ساله، مانيا صفاريان و صديقه فخردانشجو سهشيرزن خرم آبادي كه تا لحظات پيشاز اعدام چنان مقاومت و جسارتي از خود
نشان دادند كه دژخيمان خونخوار را مستأصل كردندتا جائي كه بالاخره ماهيت ددمنش و ضد
بشري خود را برملا كردند آنها دست به جنايتي فجيع و بي نظير زدند.
خفه كردن اين سه شيرزن با سيم فلزي
منصوره فزونگري كه 18سال بيشتر نداشت، هنگام محاكمه در پاسخ به همهٌ
سئوالات دژخيمان، فقط سرود «بهخونم» را ميخواند.
مزدوران خميني، بعداز آن كه دوبار
او را بهصورت ناقص حلقآويز كردند، به رگبار گلوله بستند. تا آخرين لحظات حيات، صداي
منصوره كه سرودهاي سازمان را ميخواند، بهگوش ميرسيد. يكي از شكنجهگران كه روزهاي
متوالي اين اسيران مقاوم را شلاق ميزد، گفته بود: «روزها آنقدر شلاق ميزنم كه شبها
از خستگي دستهايم خوابم نميبرد، نميدانم اينها چطور اين همه شلاق را تحمل ميكنند
و دهان باز نميكنند…» بعد از شكنجههاي بسيار آنها را به دادگاه ميبرند. آنان نهتنها
شجاعانه از آرمانشان دفاع كردند كه علاوه برآن مسئوليت كليه عمليات نظامي انجامشده
در شهر را بهعهده گرفتند. استواري و صلابت آنان كه البته با هوشياري و برنامهريزي
از
پيش توأم بود حاكم شرع را فريب داد و حرفشان را باور كرد.
در عوض دستور داد به جاي اعدام، آنها را با سيم فلزي خفه
كنند. حكم با قساوت تمام در موردشان اجرا شد. با اين فداكاري بيدريغ تعدادي از زندانيان
از مرگ و شكنجه نجات يافتند. اين سهشيرزن مجاهد سرانجام در روز 23مهرماه 1360در حالي
كه قسمتهايي از بدنشان با آتش سيگار سوزانده شده و پوستشان براثر ضربات كابل ازهم
شكافته بود، خطاب به همرزمان اسيرشان فرياد كشيدند: راه ما را ادامه دهيد
زهرا رضايي ميگفت : استعمار باز دارد ميآيد. ما
تازه رسيديم به قرون وسطي! و بازخدا ميداند بعد از چند سال, رنسانسي درجامعهٌ ما
بوجود بيايد...
«
زهرا رضايي دانشآموز دليري بود كه دراهواز با جنبش ملي مجاهدين آشنا شد و سپس فعاليتهاي خود را در هواداري از سازمان در اصفهان ادامه داد. زهرا پس از سي خرداد دستگير شده و پس از مدتها شكنجهٌ طاقت فرسا توسط دژخيمان خميني تيرباران ميشود. «وقتي ميليشياي دلاورمجاهد خلق،زهرا رضايي را درحالي كه پاهايش در ا ثر ضربات كابل, دچارخونريزي شده و چرك كرده بود براي بازجويي برده بودند ، دژخيمِ شكنجهگر, به او گفت: -: اگر حاضر شوي با من بحث كني، بتو مرهمي ميدهم كه به پاهايت بمالي! زهرا رضايي پاسخ داد: بحث كنيم ؟ بين من و تو بحث نيست. اسلحه است.»
دست نوشته و يادداشتهاى به يادگار مانده از اين مجاهد قهرمان برگهاي زرين تاريخ ميهنمان را آذين بخشيد
« ميخواهم فرياد بزنم! اي ارتجاع! چه زخمها از دست تو دارم. چه غمها براي من و ما كاشتي و چه پتكها برسر ما زدي. .... ولي تو اي همراهِ با تبسم و شوق همهٌ بچههاي رفته. آرام و آهسته زخمهايت با نسيم صبح آزادي التيام خواهد يافت و غمهايت با اولين بهاران، بهار آزادي، شسته خواهد شد » « برادر مسعود! تو واقعا كه طلايهدارخلق ميباشي! تو يادگار بچههايي هستي كه منتظرملاقاتشان ميباشم. ميدانم كه ميداني كه چقدر بچهها به تو و كارتو ايمان دارند. » «بنبستها بايد شكسته شوند. ما توان اين را داريم»
زهرا رضايي دانشآموز دليري بود كه دراهواز با جنبش ملي مجاهدين آشنا شد و سپس فعاليتهاي خود را در هواداري از سازمان در اصفهان ادامه داد. زهرا پس از سي خرداد دستگير شده و پس از مدتها شكنجهٌ طاقت فرسا توسط دژخيمان خميني تيرباران ميشود. «وقتي ميليشياي دلاورمجاهد خلق،زهرا رضايي را درحالي كه پاهايش در ا ثر ضربات كابل, دچارخونريزي شده و چرك كرده بود براي بازجويي برده بودند ، دژخيمِ شكنجهگر, به او گفت: -: اگر حاضر شوي با من بحث كني، بتو مرهمي ميدهم كه به پاهايت بمالي! زهرا رضايي پاسخ داد: بحث كنيم ؟ بين من و تو بحث نيست. اسلحه است.»
دست نوشته و يادداشتهاى به يادگار مانده از اين مجاهد قهرمان برگهاي زرين تاريخ ميهنمان را آذين بخشيد
« ميخواهم فرياد بزنم! اي ارتجاع! چه زخمها از دست تو دارم. چه غمها براي من و ما كاشتي و چه پتكها برسر ما زدي. .... ولي تو اي همراهِ با تبسم و شوق همهٌ بچههاي رفته. آرام و آهسته زخمهايت با نسيم صبح آزادي التيام خواهد يافت و غمهايت با اولين بهاران، بهار آزادي، شسته خواهد شد » « برادر مسعود! تو واقعا كه طلايهدارخلق ميباشي! تو يادگار بچههايي هستي كه منتظرملاقاتشان ميباشم. ميدانم كه ميداني كه چقدر بچهها به تو و كارتو ايمان دارند. » «بنبستها بايد شكسته شوند. ما توان اين را داريم»
ثریا ابوالفتحی شیر زن مجاهدی همراه با طفل بدنیا نیامده اش در چنین روزی به جوخه اعدام سپرده شد
او را بهميدان تيرباران بردند.
لحظاتي بعد صداي کوبنده ثريا همه جا را ميلرزاند : « بچهها ما رفتيم درود بر
رجوي. درود بر مجاهدين. انا لله و انا اليه راجعون».
وبعد... صداي گلوله ها بلند شد.
مأمور بند دوان دوان از ميدان اعدام برگشت درحالي كه رنگش مثل گچ سفيد شده بود. از
او پرسيديم: "ثريا چي گفت؟ آخرين جمله اش چه بود؟" پاسخ داد: "شعار
داد و گفت تير خلاصم را زودتر بزنيد مي خواهم زودتر بروم…"»
اين آخرين کلمات ثرياي قهرمان بود
که با رگبارگلولهها خاموش شد.
بيست سال تمام طول عمری بود که
مجاهد قهرمان ثريا ابوالفتحي در این دنیا سپری کرد اما به دارازی ابدیت
برای همیشه تاریخ ماندگار شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر