٢١ اسفند سالگرد يكى از شهداى
والامقام هوادار مجاهدين خلق است كه مهمترين اتهامش داشتن نسبت خانوادگى با شير
هميشه بيدار زهبر مقاومت آقای مسعود رجوی بود .
مجاهد شهيد اصغرناظم و همسر زندانیان سیاسی قتل عام شده در سال ۶۷ منيره رجوى بود.
«در ۱۹اسفند سال۶۳ بعدازظهر منیره را به بازجویی
بردند. ما خیلی نگران شدیم، که چرا دوباره بازجویی، آن هم بعد از دادگاه و ابلاغ
حکم؟ منیره شب برگشت. منتظر بودیم که بگوید کجا بوده است. گفت مرا به ملاقات اصغر
برده بودند. او آرام آرام تعریف میکرد تا ما از شنیدن این خبر که اصغر در آستانه
اعدام است، زیاد ناراحت نشویم. منیره تعریف میکرد که اصغر خیلی خونسرد و آرام
بود. نماز خواند و به من وصیتهایش را کرد
و گفت «من ۳روز روزه قرضی دارم. به کسی آزار نرساندم و همهٌ بچهها را هم دوست
دارم. هیچگونه خیانت به خلق و سازمان و همکاری با رژیم نکردهام. من راهم را
آگاهانه انتخاب کردهام و سلام مرا هم به تمام بچهها برسان. تو هیچ ناراحت نباش،
امیدوارم خدا از من قبول کند». دژخیم حاجی مجتبی مأمور اعدام که بالای سر آنها ایستاده
بوده لحظه به لحظه ساعت خود را نگاه میکرده و میگفت، زود باشید ملاقاتتان را
تمام کنید. ساعت ۹شب باید اصغر را اعدام کنم، نباید دیر بشود حکم حاکم شرع را باید
سر ساعت اجرا کنم و یکربع دیگر باید اصغر را تیرباران کنم.
ما میدانستیم که
قرار است روز بعد خانواده اصغر به ملاقات او بیایند. ناخودآگاه صبح فردا در نظرمان
مجسم میشد که خانواده اصغر بهجای دیدار فرزندشان خبر اعدام او را دریافت میکنند.
اصغر روی یک دستمال
عکس ۲تا دختر را گلدوزی کرده بود و در گوشه دستمال نوشته و (دوخته) بود: «از طرف
بابا اصغر و مامان منیره» تا در روز ملاقات این هدیه را به ۲دخترش یادگاری بدهد.
یکی دیگر از زندانیان از بندرسته درباره او نوشته است:
درسال ١٣٦٣ در اطاق
دربسته ١٠٨ سالن ٥ بند آموزشگاه زندان اوين با او هم اطاق بودم ، او يك هوادار
مجاهدين همچون ديگر هواداران بود اما موقعيت خاص خانوادگى اش دليل فشارهاى بيش از
حدى بود كه بخاطر گرفتن مصاحبه بر او وارد مى كردند ولى نه تنها اوبامقاومتش حسرت
آن را بر دل رژيم جنايتكار گذاشت بلكه با روحيه بسيار بالايى كه داشت خود منبع
روحيه سايرين در اطاق بود. او هميشه خندان و بانشاط بود و فشارها هيچگاه نتوانست
او را به زانودر بياورد و با تمامى فشارهاى جسمى و روحى كه براو وارد مى شد نه
تنها در كارهاى جمعى پيشقدم بود بلكه درانجام هرگونه كمك به هم اطاقيها و حتى
بعنوان مثال شستن لباس زندانيانى كه در اثر شكنجه بطور دائم يا موقت توانشان را
ازدست داده بودند كوتاهى نمى كرد و پيشقدم بود (قبل از ادامه لازم است براى
دوستانى كه در آن زمان در آن شرايط نبودند توضيح دهم كه منظور اطاق دربسته اطاقى
بود كه حدود چهل يا تعدادبيشترى زندانى را در خود جاى داده بودكه آنها را سه بار
در طى شبانه روز جهت كليه امور اعم از دستشوئى و ظرفشوئى رختشوئى و استحمام به
داخل محوطه اى كوچك بنام سرويس مى بردند و درب آنجا را قفل كرده و بعد از حدود
بيست الى سى دقيقه درب را باز مى كردند و عليرغم آنكه امور انجام شده يا نيمه تمام
است به اطاق برميگرداندند ) ، در ١٩ بهمن سال ١٣٦٣ زمانيكه افراد اطاق را براى
سرويس بعداز ظهر برده بودند پاسدار مزدور بند درب سرويس را بازكرد واو را خواستند
واو كه تصورمى كرد براى بازجويى يا برخورد ديگرى در مورد مصاحبه يا پرونده برده مى
شود خداحافظى ساده اى كرد و رفت ولى هنگاميكه به اطاق برگشتيم متوجه شديم كه با
سرنگون گذاشتن عكس دو دخترش كه در آن زمان حدودآ سه ساله و يك ونيم ساله بودند با
ما خداحافظى و با رهبرى تجديد بيعت كرد ، من فكر ميكردم اورا همان شب اعدام كرده
اند اما با ديدن عكس سنگ مزارش متوجه شدم كه از زمان ترك اطاق تا زمان اعدام اورا
در انفرادى نگهداشته تا علاوه بر شكستن او سايرهمراهان را از مصاحبتش تا لحظه
شهادتش محروم نمايند اما زهى خيال باطل زيرااو تا لحظه آخر برعهد خود وفادار بود.
درود براو روزى كه زاده شد وروزى كه در وفاى بعهد خود باخدا وخلق و رهبر مقاومت به ملكوت اعلى پيوست.